نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - امیر
خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
بعد از تلفن همسرم سریع به ترمینال رفتم ساعاتی در جستجوی ایشان بودم. اطلاعات ترمینال راهنماییم کرد. دو رزمنده 10 ساله را دیدم که خیلی صمیمی در حال حرف زدن با یکدیگر بودند.
کد خبر: ۴۳۲۲۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۵/۰۱

خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
خواهرش تازه دنیا آمده بود. آخر مادر جان با این بچه سخت است. عصبانی بودم. آخر معلم شما فکر نکرده شماها چطوری صبح زود باید بروید مدرسه. خیلی التماس کرد. پدرش سرکار بود. تنها از پدر همسرم که در منزل ما بود می‌توانستم کمک بگیرم.
کد خبر: ۴۳۲۲۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۳۱

خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
بعد از کجا معلوم که من زنده باشم از کجا معلوم دیپلم بگیرم و آن وقت جنگ تمام شود تو مرا نگه دار ولی دیگران بچه هایشان را بفرستند جبهه الان در سنندج و سقز کوموله ها گودال کندند بچه ها و مردم را تا گردن در خاک گذاشتند.
کد خبر: ۴۳۲۲۸۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۳۰

خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
در قصر فیروزه چادر بادی خیلی بزرگی را از خارج آورده بودند که به عنوان سالن ورزشی استفاده می شد. داداش امیر در جودو و شنا تمریناتی داشت. روزی یکی از نوجوانان برایش شاخ و شانه می کشد که بیا مسابقه شنا روی دست بدهیم.
کد خبر: ۴۳۲۲۸۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۹

خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
به رشته شیمی و ترکیب مواد علاقه زیادی داشت. مطالعاتی هم در کتاب طب طیور انجام می‌داد. میکروسکوپ کوچکش هنوز خاطراتش را برای ما زنده می کند.
کد خبر: ۴۳۲۲۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۸

خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
یک ماه بعد از آن تاریخ امیر و بنده با تعدادی از پرسنل پایگاه به زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها و دیدار با حضرت امام خمینی شرفیاب شدیم. شاید عده‌ای تصور کنند خیال یا رویای کودکانه ای بیش نبود اما شکوه و کرامت آن دست نورانی سالها بعد خود را نشان داد.
کد خبر: ۴۳۲۲۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۷

خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
متعجب نگاهش کردم. گفتم تبریک برای چه؟ در حالی که چشمانش پر از اشک شده بود گفت امروز پسرت به آرزویش رسیده و امام زمانش را ملاقات کرده.
کد خبر: ۴۳۲۲۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۶

خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
چند روزی بود که پیگیری می‌کرد چه دعاهایی بخواند تا بتواند امامش را ببیند. امیر نه ساله بود. نقش دلش مثل همه کودکان پاک بود و صاف. یک روز عصر که از گروه ضربت پایگاه به منزل برمی گشتم از دور امیر را دیدم که روی پله جلوی در نشسته است. تسبیحی در دست داشت. بوسه‌های انگشتانش بود که بر دانه های تسبیح نقش می بست و ذکری که به زبان کودکانه از دهانش جاری می‌شد.
کد خبر: ۴۳۲۲۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۵

خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
قبل از انقلاب در پایگاه شهید نوژه تعداد کمی اهل مسجد و دعا و مجالس مذهبی بودند. احمد آقا عضو هیئت امنای مسجد پایگاه بود. بعد از ظهر یک روز جمعه با ایشان و بچه ها به سمت مسجد می رفتیم برای شرکت در مراسم دعای سمات.
کد خبر: ۴۳۲۲۸۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۴

خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
خیلی ناراحت شدم به خانه که رسیدم امیر را صدا زدم. امیر جان بیا کارت دارم. امیر سریع خودش را به من رساند. مادر جان چرا دیروز غذای مامان دوستت را نخوردی. بنده خدا ناراحت شده. سیر بودی با خودت می‌آوردی.
کد خبر: ۴۳۲۲۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۲

خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
هر وقت می خواستم به جلسه قرآن پایگاه بروم امیر زودتر از من آماده می ایستاد که همراه من بیاید. خیلی خوب با احکام دین آشنا شده بود.
کد خبر: ۴۳۲۲۷۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۳

خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
شنیدن این حرف خیلی برایم سنگین بود به امیر گفتم مادرجان کارتون نگاه کردن این قدرها هم مهم نیست که اینگونه تحقیر شویم مگر ما نیازمندیم.
کد خبر: ۴۳۲۲۷۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۱

خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
ظهر که امیر به خانه آمد دلیلش را جویا شدم. گفت: مادرجان خانم معلم روسری نمی پوشد همه مردها موهایش را میبینند دوست نداشتم به مهمانیشان بروم.
کد خبر: ۴۳۲۲۷۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۲۰

خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
به مادرش میگفت نگران مدرسه رفتن فاطمه هستم. کلاس ها مختلط است. خودم درس ها را به او یاد میدهم. خوشبختانه مدرسه رفتن فاطمه همزمان شد با پیروزی انقلاب اسلامی. با تمام وجود به فکر و عقیده این بزرگ مرد کوچک جثه می بالیدم
کد خبر: ۴۳۲۲۷۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۹

خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
امیر باید کم کم از خانه دل می کند و به مدرسه می رفت تا تفاوت ها را بیشتر می‌فهمید. راه سالم و ناسالم، فکر خوب یا بد را تشخیص می‌داد. یک روز امیر که از مدرسه برگشت پرسید بابا سیاه چال کجاست گفتم باباجان چه کسی این را به تو گفته. امیر از سر کنجکاوی کودکانه همان سوال درباره حجاب و زن شاه را در محیط کودکستان می پرسد.
کد خبر: ۴۳۲۲۷۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۸

خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
امیر می فهمید که زندگی در پایگاه سخت است و محل سکونت من به شدت تحت کنترل می باشد لذا سکوت می کند.
کد خبر: ۴۳۲۲۷۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۷

خاطرات خانواده، دوستان و همرزمان از شهید امیر امیرگان
در پاییز نقش نگین بهار خلقت را لمس میکردم. از شدت عشق به مولی علیه علی علیه السلام و جوانمردی هایش، نام امیر را زیبنده دانستیم. امیر ی که باید آموزه‌ها را سرلوحه خود قرار می‌داد و قدم در راه علی علیه السلام و حسین علیه السلام می‌گذاشت.
کد خبر: ۴۳۲۱۸۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۵

زندگینامه
امیر عسگری، هفدهم فروردین ۱۳۴۷، در شهر قزوین به دنیا آمد. پدرش شوذب، نانوا بود و مادرش حوا نام داشت. دانش‌آموز دوم راهنمایی بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. سیزدهم تیر ۱۳۶۱، در خرمشهر بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شکم و قطع پا، شهید شد. مزار او در گلزار شهدای زادگاهش واقع است.
کد خبر: ۴۳۲۰۷۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۳

معرفی کتاب
مبهوت چهره سوخته امیر بودم و قسمتی از گونه اش که سال ها قبل، دست آقا صاحب الزمان (عج) نوازشگر آن بود و اینک آتش، از جای دست آقا شرم کرده و همه بدن امیر را سوزانده بود جز محل نوازش آقا.
کد خبر: ۴۳۱۹۵۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۱۴

شهید امیر کرمی در سال 1347 متولد شد و در تاریخ سوم تیر ماه سال 1363 به شهادت رسید.
کد خبر: ۴۳۱۴۰۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۴