نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - ناصری
روز شمار شهادت؛
شهید «عبادالله ناصری » از شهدای رومینی استان ایلام است که دی ماه 1380 در منطقه میمک به علت برخورد به مین به جای مانده از جنگ تحمیلی به درجه رفیع شهادت نایل آمد. وی بسیار خوش برخورد و مهربان بود و با دل و جان برای رفاه حال خانواده تلاش می کرد. به فرزندان و خانواده سفارش می كرد با خدا باشيد در كارهای خير پيش قدم باشيد و با خوشرويی با اطرافيان برخورد كنيد تا خدا از شماها راضی باشد.
کد خبر: ۵۲۶۹۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۱۰/۲۷

خاطرات شفاهی والدین شهدا؛
اسدالله شریعت ناصری پدر شهید «بهروز شریعت ناصری » می‌گوید: «هر بار که به او می گفتم ازدواج کن، می گفت: تا صدام را از کشور بیرون نکنیم، ازدواج نمیکنم.» در ادامه مصاحبه تصویری با پدر این شهید گرانقدر را در نوید شاهد می‌بینید.
کد خبر: ۵۲۳۹۲۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۷

مروری بر زندگی و خاطرات شهید «علیرضا ناصری نسب»؛
شهید «علی رضا ناصری » تا یک ماه بعد از آزادسازی سوسنگرد نیز در شهر ماند و پاسداری از این شهر را بعهده گرفت.
کد خبر: ۵۲۳۵۸۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۲

وصیت‌نامه شهید «علی‌رضا ناصری نسب»؛
شهید «علی‌رضا ناصری نسب» در فرازی از وصیت‌نامه خود با تاکید بر اطاعت از رهبری نوشته است: «حسین زمان علیه یزید زمان قیام کرده است، امام (ره) را تنها نگذارید که حسین (ع) را تنها گذاشته‌اید».
کد خبر: ۵۲۳۵۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۲۲

نماز استسقا (طلب باران) ساعت 10 صبح فردا جمعه نوزدهم آذر همزمان با سالروز ولادت حضرت زینب کبری (س) به امامت آیت الله سید ابوالحسن مهدوی در گلستان شهدای اصفهان اقامه می‌شود. خواندن نماز باران فردا را به سفارش آیت الله ناصری دولت آبادی در فیلم زیر مشاهده کنید.
کد خبر: ۵۲۳۳۳۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۱۸

شهید دانشجو فريد ناصری در وصیتنامه خود می نویسد: خدايا مرا شهيد راه خودت گردان و دوباره زنده‌ام بنما تا دوباره جان در رهت دهم نه يكباره بلكه چندين بار شيرينی شهادت در راه تو را بچشم.
کد خبر: ۵۲۳۰۹۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۹/۱۶

نوید شاهد - مدیرکل بیمه سلامت شهرستان عجب شیر در دیدار با خانواده شهید گفت: شهدا در بالاترین حد از یادآوری ارزش‌های شامخ انقلاب اسلامی قرار دارند.
کد خبر: ۵۱۷۲۱۰   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۷/۰۸

برگی از خاطرات دفاع مقدس؛
نوید شاهد - «وقتی اومد بلند بشه دوباره افتاد و تازه متوجه شدیم که ترکش خمپاره پای راست علی را قطع کرده، اما چونکه بدنش گرم بود خودش هم متوجه قضیه نشده بود، ولی وقتی متوجه شد یک لبخند زد و بعدش بیهوش افتاد ...» ادامه این خاطره از جانباز "مسعود ناصری " را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۱۶۰۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۳۰

نوید شاهد - «شهید حسن ناصری اوارشک»، از شهدای والامقام شهر مشهد مقدس است که به عنوان تخریب‌چی و امدادگر در جبهه های جنوب غرب کشور حضور یافت و پیکر مطهرش در آنجا ماندگار شد.
کد خبر: ۵۱۵۴۰۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۲۳

نوید شاهد _ شهید «براتعلی ناصری » از رزمندگان دوران دفاع مقدس است که در ماووت به شهادت رسید. نوید شاهد خراسان شمالی تصاویر به یادگار مانده از این شهید را منتشر می‌کند.
کد خبر: ۵۱۴۵۴۹   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۶/۱۳

نوید شاهد – پدر شهید «ابراهیم ناصری » روایت می‌کند: «چند روزی بيشتر از ازدواجشان نمی‌گذشت كه به من گفت كه می‌خواهد عازم جبهه شود و خيلي هم براي رفتن جديت و پشتكار داشت. من با رفتنش به جبهه مخالف بودم چون تازه‌داماد بود. به او گفتم بگذار يكي دو هفته بيشتر از عروسي شما بگذرد تا با همسرت بيشتر آشنا شوي، بعد اگر خواستي راهي جبهه شو. ايشان در جواب با خنده گفت: پدر جان مگر حضرت قاسم الگوي جوانان مسلمان نبودند كه در كربلا باوجوداینکه تازه‌داماد بودند به‌سوی دشمن تاختند...»
کد خبر: ۵۱۱۹۵۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۵/۱۲

نوید شاهد - عباس کلهر یکی از بستگان شهید «سعید ناصری » نقل می‌کند: «یکی از این شب ها آقا سعید را در خواب می‌بیند مغازه‌ای پر از برنج و روغن و حبوبات بود و سعید در آنجا حضور داشت حاج آقا کلهر برای احوال پرسی به آنجا سر می زند. سعید به حاج آقا سفارش می‌کند حاج آقا این برنج و روغن را برای فلان کس ببر و این یکی را برای فلان نفر بدهید.»
کد خبر: ۵۰۹۳۰۴   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۰۷

نوید شاهد - ابوالفضل عبدالهی از دوستان شهید «سعید ناصری » گفت: «شهید سعید به نماز اول وقت مخصوصاً جماعت اهمیت بیشتری می داد. اگر جایی روحانی وجود نداشت به اصرار او یکی از برادران جلو می ایستاد و خلاصه نماز جماعت را برپا می کرد. من ندیدم که یک دفعه او جلو بایستد. همیشه دیگران را بر خود مقدم می داشت و احترام خاصی برای دوستان قائل بود.»
کد خبر: ۵۰۹۲۹۵   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۰۶

نوید شاهد - ابوالفضل عبدالهی از دوستان خدمت سربازی شهید «سعید ناصری » در روایتی می‌گوید: «برادر سعید کم حرف ولی پر کار بود و برخورد عجیبی داشت. با هر سربازی که صحبت می‌کرد مثل اینکه چندین سال باهم آشنایی داشتند و همیشه دوست داشتیم که فرصتی پیش آید که در کنار برادر سعيد باشیم. گویی او آهن ربا داشت و جذب می نمود.»
کد خبر: ۵۰۹۲۹۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۰۶

نوید شاهد - رضوان خواهر شهید «سعید ناصری » در روایتی از برادرش می‌گوید: «مادرم، با اسپند و گلاب راهی جبهه کردند و در لحظه های آخر پدرم آمده بود داخل اتوبوس تا با بچه ها خداحافظی کند و سعید را بوسیده بود و به خدا سپرده بود.»
کد خبر: ۵۰۹۲۸۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۰۶

نوید شاهد - على طهماسبی دوست شهید «سعید ناصری » می‌گوید: «شهید سعید ناصری بعد از پیروزی انقلاب مدتی در شهرداری رباط کریم مشغول به کار شد، اکثر مردم بخاطر روی خوش وی به او مراجعه می کردند تا جایی که بعضی مواقع درد و دل می کرد و می‌گفت: من نمی‌توانم نسبت به خواسته این مردم زحمتکن که از من توقع دارند»
کد خبر: ۵۰۹۲۷۸   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۰۶

نوید شاهد - شهید جمشید ناصری در بخشی از دست نوشته خود آورده است: «در جبهه اگر ایمان، عقیده به خدا و جهاد در راه خدا نبود هیچکس از وطن خود دفاع نمی کرد اینجا جای سازندگی است. اینجاست که آخرین پیچ های محکم نشده یک موجود به نام انسان محکم می شوند و به خدا تحویل داده می شود.»
کد خبر: ۵۰۹۲۷۲   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۰۶

نوید شاهد - لیلا سالمی همسر شهید اقتدار «ستار ناصری » به خبرنگار نوید شاهد شهرستان‌های استان تهران گفت: «اخلاق و رفتار شهید ناصری در نوع خود بی‌نظیر بود، او با اعمال خود برای اطرافیان الگویی مثال‌زدنی بود و با شهادتش این الگو در من نهادینه شد.»
کد خبر: ۵۰۹۲۳۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۴/۰۶

نوید شاهد - فائزه ناصری دختر شهید اقتدار «ستار ناصری » می‌گوید: «وقتی 6 ساله بودم از پدرم خواستم برایم نقاشی بکشد و ایشان تصویر خودش را برایم کشید و زیر تصویر نوشت: «شهید ستار ناصری » مادرم با دیدن این جمله متعجب شد و گفت: روحیه فائزه ضعیف می‌شود، ولی پدرم گفت: فائزه باید بداند که ممکن است در مسیر خدمت به شهادت برسم و نقاشی که کشیده بود را به من داد. این تنها خاطرهِ من از پدرم است.»
کد خبر: ۵۰۸۲۹۷   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۲۳

نوید شاهد - «وارد سنگری شدیم با اشاره به بغل دستیم گفتم برادر محمد قیصری را ندیدی فکر می‌کردم شهید شده، همین که لبخند زد سفیدی دندان وی را دیدم و خندید گفت: چه شده علی خودم هستم آنقدر لجن و گل روی ما ریخته بود که همدیگر را نمی‌شناختم ...» این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
کد خبر: ۵۰۷۳۲۳   تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۳/۰۹