طلبه اردکانی؛ عاشق شهادت، اسوه مقاوت
شهید حسین فتاحیان اردکانی ۱۸ دی ۱۳۴۵ در شهر اردکان متولد شد. از کودکی عاشق معارف دینی بود و در حوزه علمیه امام صادق(ع) به تحصیل پرداخت، اما وقتی صدای «یا زینب (س)» از جبههها بلند شد، بیدرنگ راهی خط مقدم شد. با وجود ضعف جسمانی ۳۰ ماه در عملیاتهای بزرگی چون والفجر، بدر و کربلای ۵ شرکت کرد و سرانجام در ۲۵ دی ۱۳۶۶ در خاکریزهای «ماووت» عراق بر اثر اصابت تیر به پهلو به آرزوی دیرینه خود یعنی شهادت نائل آمد. در ادامه خبرنگار نوید شاهد یزد، شما را به گفتگو با معصومه مروتی مادر بزرگوار شهید دعوت می نماید.
تولد و کودکی
تولد فرزندم همزمان با میلاد حضرت امام هادی(ع) بود من و همسرم که عشق وافر به اهل بیت(ع) داشتیم، نامش را به یاد پدربزرگ و در مسیر ولایت «حسین» گذاشتیم. از کودکی سادهزیست و علاقه به معارف دینی بود. اتاق کوچکش که به «اتاق حسین» معروف شده بود، مملو از کتابهای مذهبی و داستانهای پیامبران بود. همیشه از ما میخواست داستان امام حسین(ع) را برایش تکرار کنیم. گویی از همان بچگی، روحیهای حماسی داشت.
تحصیل و پیوستن به حوزه
حسین پس از اتمام دوره راهنمایی در مدرسه شیرینقدران، به هنرستان فنی شهید مطهری رفت، اما قلبش در گرو علوم دینی بود. در ۱۶ سالگی، با اصرار و علاقه شخصی، وارد حوزه علمیه امام صادق(ع) اردکان شد و همزمان با تحصیل در مقطع سطح یک فقه و اصول، خود را برای جبهه آماده میکرد. پدرش می گفت: «میدیدم شبها پس از درس حوزه، دور از چشم ما تمرینات نظامی میکند. میخواست هم طلبه باشد، هم رزمنده!».
۱۰ بار اعزام؛ از والفجر تا بیتالمقدس
فرزندم در طول دفاع مقدس، ۱۰ بار به جبهههای جنوب و غرب اعزام شد و در عملیاتهای بزرگی چون والفجر مقدماتی، بدر، کربلای ۵ و بیتالمقدس۲ حضور یافت. با وجود ضعف جسمانی، به عنوان «معاون گروهان» در خطوط پدافندی جزیره مجنون و فاو خدمت کرد. همرزمانش نقل میکنند: «وقتی از درد پایش میپرسیدیم، میخندید و میگفت: “این زخمها نشان افتخار جبهه است!”».
وصیت و سادهزیستی
او پیش از آخرین اعزام، وصیتنامهای کوتاه و پرمعنا نوشت: تقوا را فراموش نکنید.برای انقلاب و تربیت نسل آینده بکوشید. کتابهایم را به کتابخانه اهدا کنید.او حتی وصیت کرد عکسش با لباس روحانیت بزرگ نشود؛ گویی میخواست در سادهترین شکل، الگوی یک طلبه مجاهد باشد.
شهادت؛ پایان یک آرزو
در عملیات بیتالمقدس۲، تیری به پهلویش اصابت کرد. همرزمانش میگویند در آخرین لحظات، با دستان لرزان کلاهش را روی صورتش کشید و گفت: «مادرم دوست ندارد صورتم خاکی شود!». پیکرش پس از ۶ ماه انتظار، بازگشت و در گلزار شهدای شریفآباد اردکان به خاک سپرده شد. امروز کتابهای شخصیاش در کتابخانه آیتالله حائری یزد، به یادگار مانده است
روحیه و میراث شهید
فرزندم نماد یک طلبه انقلابی بود که درسهای حوزه را با جهاد در راه خدا ترکیب کرد. همیشه میگفت طلبه باید هم در مسجد باشد، هم در جبهه!. او در عین تسلط بر دروس حوزوی، در خط مقدم، فرماندهی رزمندگان را برعهده داشت و به گفته همرزمان، «تواضعش» زبانزد همه بود. امیدوارم جوانان این مملکت همچون فرزندم برای سربلندی کشورشان تلاش کنند و ادامه دهنده راه شهدا باشند.
گفتگو از علی اصغر دشتی