دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۳ ساعت ۱۵:۴۹
شهید رسول احمدی در دست نوشته هایش نوشته است: هر كس وظيفه دارد به نوبه ي خود، تكليف شرعي خود را ادا نمايد. هيچ كس به جاي ديگري به جبهه نمي رود. پس هر كسي بايد تكليف دينيش را خودش به جا آورد.

به گزارش نوید شاهد خراسان شمالی، شهید «رسول احمدی» دوم شهریور 1346، در روستای بیک از توابع شهرستان شیروان به دنیا آمد. پدرش برات محمد و مادرش جهان نام داشت. تا دوم راهنمایی درس خواند. کشاورز بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دهم اسفندماه 1362، در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید. پیکرش مدتها در منطقه برجا ماند و چهارم دی ماه 1373، پس از تفحص، در روستای زیارت تابعه زادگاهش به خاک سپرده شد.

تکلیف شرعی خود را ادا کنیم

بخشی از زندگینامه شهید رسول احمدی را باهم میخوانیم:

او در نزد پدربزرگ خود قرآن و نماز را آموخت در اين زمان با شروع راهپيمايي ها عليه شاه، او نيز به همراه برادر بزرگش در اين مراسم، جلسات سياسي شركت مي كرد.

بعد از پيروزي انقلاب او كه وارد مقطع راهنمايي شده بود براي ادامه تحصيل به شيروان رفت و عضو بسيج گرديد، با شروع جنگ تحميلي، كمك هاي مردمي را جمع آوري و آماده ارسال به منطقه مي نمود. با حال و هواي جبهه از طريق دو برادر بزرگترش كه در جبهه حضور داشتند، بيشتر آشنا شد. و بدين ترتيب در حالي كه شانزده سال بيشتر نداشت، و در سال دوم راهنمايي تحصيل مي كرد، تصميم گرفت كه به منطقه ي جنگي برود. او مي گفت: «ما بايد به جبهه برويم و جان خود را فدا كنيم تا مملكت خويش را آزاد نماييم كه مردم بتوانند در منزلشان آسوده باشند و هر كس وظيفه دارد به نوبه ي خود، تكليف شرعي خود را ادا نمايد. هيچ كس به جاي ديگري به جبهه نمي رود. پس هر كسي بايد تكليف دينيش را خودش به جا آورد،»

او به جبهه رفت و در عمليّات خيبر در جزيره ي مجنون به درجه شهادت نايل شد. پيكر او كه مفقود بود، بعد از گذشت چندين سال پيدا شد و در طيّ مراسم با شكوهي، با حضور اقشار مختلف مردم شيروان در حمزه ي رضا(ع) زيارت به خاك سپرده شد.

خصوصيّات اخلاقي و اعتقادي

او فردي خوش اخلاق و شوخ طبع بود. اهل نماز و عبادت بود و به پدر و مادر احترام خاصّي مي گذاشت. و در كارها عصاي دست پدر بود و او را ياري مي كرد. در طيّ نامه هايي كه از جبهه مي فرستاد، به برادران خود توصيّه مي نمود: «كه بعد از او تفنگش را بر زمين نگذارند.» و به خواهرانش سفارش مي كرد: «كه به جبهه ها كمك نمايند و راه امام و اسلام را پيش بگيرند.»

خواب پدر

شبي خواب ديدم كه شهيد دو تفنگ بر دوش دارد گفتم: «پسر جان اين تفنگ كيست؟» گفت: «تفنگ دوست شهيدم است كه نگذاشتم به دست دشمن بيافتد آوردم تا شما نگهداري كنيد. و اگر چنين نمي كنيد، او رابه پايگاه بسيج تحويل  مي دهم.»

خواب مادر

خواب ديدم: در محلّ پر آبي قرار دارم و نمي توانم از آب رد شوم صداي شهيد آمد، كه مي گفت: «مادر بيا از اين محل برو» و من او را نمي ديدم صدايش كردم و او پاسخ داد: «از همان جايي كه به تو نشان دادم برو.»

خواب خواهر

مادرم بيمار بود. و در بيمارستان اميرالمؤمنين تهران بستري شد. شب خواب ديدم در جاده اي برادرم سوار ماشيني شد كه من خود را به او رساندم و با اشاره به مادرم نشانش دادم به او گفتم: «رسول كجا مي روي؟» گفت: «تو چقدر ناراحتي به مادرم بگو آخر هم خودم بايد پرستاريش را قبول كنم من در حرم امام رضا(ع) هستم.» به او گفتم: «رسول راننده هم داري؟»، گفت: «راننده ما امام زمان (عج) است» و من فردي را با رنگ سبز ديدم روز بعد كه به بيمارستان رفتم، مادرم بهبود يافته بود.

 

انتهای پیام/

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده