پوستر/ هفته بسیج
نوید شاهد خراسان شمالی
ای زندگی بگذار بنویسم، بگذار فریاد
زنم و بخوانم شعر عشق را، آری بسیج و بسیج و بسیجی، بسیجی آن پرستوی مهاجر به دیار
عشق، بسیجی آن علمدار لحظه های سبز یاحسین.
آری زمانی مستان یار بسیار بودند و هستند و شراب عشق فراوان،
پیر و جوان و خرد و کلان همه و همه و هرکس به اندازه جام وجود خویش از این شراب می
نوشید. ای روزگار، چه برایت بگویم که تو شاهد همه چیز بودی. از دوکوهه برایت بگویم
یا از دشت سوزان شیمیایی فاو، از والفجر و خیبر بگویم یا از حسین علم الهدی و
یارانش، از همت همیشه عاشق بگویم یا از بسیجی دلاور دوران، صیاد شیرازی که خود نیز
صید مزدوران وطن فروش غرب گردید. از که برایت بگویم و از کجا سخن سرایم که قلم از
ذکر آن عاجز است. کدام شعر می تواند مرثیه وصال آنان را با
یار گویا شود و کدام قلم می تواند شعر شهید را بر پهنای کاغذ مصور کند جز قلم
بسیجی. چفیه های گلگون یادت هست، فریاد یازهرای خیبر یادت هست. آیا یادت هست که
چگونه خاک بی رنگ شلمچه کربلای سرخ حسینیان شد و آیا هنوز بسیجی را می شناسی...؟.
به حال و هوای هفته بسیج برمی گردیم. زمانی که همان بسیجیان، خرمشهر را از چنگال دشمن رها ساختند، رسم عاشقی جان
تازه ای به خود گرفت و صحرای جنگ و خون عطرآگین شد. چگونه قابل تصور است که بعضی
از زمینیان یادشان رفت که اگر دست عنایت خدا نبود، اگر بسیج بسیجی نبود اگر دوره
عاشقی مستان جبهه ها نبود، آن ها نیز اکنون نبودند و معلوم نبود که وضعیت ایران
عزیز ما و جایگاه مسلمانی مردمانمان کجا بود. و هم آن همت و آنان که چون همت
بودند، پای بر باطن دشمن زدند و خود به گلستان رفتند. دیگر آنان ز جهان زر و زیور،
دل و دلبر، به جز عشق به معبود تنی بی سر و بی جان دیگر هیچ ندارند و بدانید که چه
بودند و چو پروانه ها سوخته بال کوچ نمودند. آخر ای یار و تو ای دوست، مرا یاری کن
تا نباشم دمی از عشق جدا، ای جانا.