حسین محمدی دوست شهید حمید احدی در کتاب "چشمهایش میخندید" میگوید: از حمید پرسیدم چی شده؟ گفت: نگران هَشمیره هستم... چند روزه که ازش خبر نداریم. خودش هم تماس نگرفته. او پیش ما خواهرش گیتی خانم را اینطور صدا میزد. به اصطلاحات این شکلیاش عادت کرده بودیم. گاهی به همین شکل، جای حرف دوّم و سوم کلمات را با هم عوض میکرد. گیتی خانم به عنوان امدادگر رفته بود جنوب. روزهای بمباران آبادان بود و خطهای ارتباطی هم مدام قطع میشد.