خاطرات رزمندگان - صفحه 3

خاطرات رزمندگان
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

نمازهایمان را نشسته و در سنگر می‌خواندیم!

«ما، چون امکان بیرون آمدن و ایستادن در بیرون از سنگر برایمان مقدور نبود نمازهایمان را به صورت نشسته و در درون سنگر می‌خواندیم از سوی دیگر دشمن به این نتیجه رسیده بود که موقع نماز و یا خوردن صبحانه، ناهار و شام بهترین زمان برای وارد کردن تلفات به رزمندگان می‌باشد ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات؛

لطفی با سخت‌گیری‌های عجیب به درد بسیجی‌ها می‌خورد!

«داخل حیاط مسجد هم آموزش خیز و استتار می‌دیدیم. لطفی ارتشی بود و پرستیژ خاصی داشت و عجیب سخت‌گیری می‌کرد که خیلی به درد ما نیرو‌های بسیجی می‌خورد به قدری ما را در داخل حیاط مسجد با حالت خیز و استتار می‌برد و می‌آورد که تمام دست‌های من ترک خورده بود ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «دکتر پرویز لطفی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

شهرداری که در جبهه دسته گل به آب داد!

«شهردار کسی بود که به نوبت در سنگر تعیین می‌شد و کسی که نوبت به او می‌رسید. تمام امور نظافت و تدارکات سنگر و شستن ظروف و مانند این کار‌ها را برعهده داشت که این بار نوبت شهرداری به سعید آقا رسید ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

به شهر شهیدان گمنام خوش‌ آمدید!

«در ورودی شهر سردشت تابلویی نصب شده بود که روی آن نوشته بود «به شهر شهیدان گمنام خوش‌ آمدید» و در زیر آن اضافه کرده بود. «قدم با وضو بگذار بر این دشت / به پاس حرمت شهیدان سردشت» ما هم با نوشته عمل کردیم و به پاس احترام شهیدان عزیزمان با وضو و درود و سلام وارد سردشت شدیم ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

منافقین در راه!

«منافقین در راه آبیک از بالا ماشین‌هایی اعزام به جبهه را می‌زدند. اعزام در آن روز ممکن نشد تا فردا که یکشنبه بود و باز هم اعزام ممکن نشد تا ساعت ده صبح همان روز که به ما اعلام کردند به دربکوش ساختمانی که الان در اختیار میراث فرهنگی است، مراجعه کنید ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

اسلحه‌دار شدیم!

«فارسجین در آن روز‌های پیروزی انقلاب ما هم از کرد‌های مهاباد یاد گرفتیم و ایست و بازرسی را در سر روستای خودمان در مسیر جاده برقرار کردیم. ماشین‌ها را می‌گشتیم که یک اسلحه ژ ۳ از یک ماشین پژو سفید ۵۰۴ گرفتیم و از این طریق اسلحه‌دار هم شدیم ...» ادامه این خاطره را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

به سادگی ازدواج کردیم!

«قبل‌تر‌ها یک بار همشیره‌ام گفته بود ما می‌خواهیم دختر این‌ها را برای شما بگریم. من هم گفتم دستتان درد نکند! به همین سادگی ...» ادامه این خاطره را در آستانه سالروز ازدواج امام علی (ع) و فاطمه (س) و روز ازدواج، از رزمنده دفاع مقدس «ولی‌الله محمدی» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
برگی از خاطرات دفاع مقدس؛

خرمشهر و سنگر‌های خطرناک با هوای خفه‌کننده!

«پس از مدتی ما را به خرمشهر و آبادان بردند. ما در آنجا چادر زدیم، ولی چادر‌ها نمی‌توانست جلوی گلوله‌های توپ و بمباران عراقی‌ها را بگیرد. سنگر‌هایی هم که در زمین حفر می‌شد با سطح زمین همسطح بود و جریان هوا در آن گرمای خرماپزان در آن‌ها صورت نمی‌گرفت و محیط سنگر‌ها را به طور شدیدی خفه‌کننده می‌کرد ...» ادامه این خاطره را از زبان رزمنده دفاع مقدس «بهرام ایراندوست» در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
دو روایت خواندنی از همرزمان شهید «عارف فتاحی»؛

چهره‌ای که نشان از شهادت داشت

سعدالله فتاحی، همرزم شهید نقل می کند: در شب 23 اسفند 1366 موقع عملیات دور هم جمع شدیم. او خودکار و کاغذی برداشت و جمله ای نوشت و از چهره و قیافه و حرکات او معلوم بود که شهید می شود.
روایتی خواندنی از آزاده و جانباز کرمانشاهی«خیر الله مالمیر»؛

عبور از سیم خاردار

آزاده و جانباز کرمانشاهی«خیر الله مالمیر»، می گوید: بعضی از بچه ها مجروح بودند و بعضی هم سه روز بود که چیزی نخورده بودند و بسیار خسته و نگران بودند. هوا رو به تاریکی می رفت و اتوبوس وارد منطقه ای به نام اردوگاه کمپ نُه شد که خیلی از شهر دور بود. ما را ازیک دَر ورودی که کاملا" سیم خاردار بود، عبور دادند.
کتاب صوتی «بمباران» را بشنوید
به مناسبت ۷ آذر روز نیروی دریایی:

کتاب صوتی «بمباران» را بشنوید

به مناسبت ۷ آذر روز نیروی دریایی، خاطراتی از رزمندگان نیروی دریایی ارتش جمهوری اسلامی ایران را در کتاب صوتی «بمباران» بشنوید.
همزمان با آغاز هفته کتاب و کتابخوانی؛

مراسم رونمایی از 3 کتاب در حوزه ایثار و شهادت برگزار می‌شود

نوید شاهد - فردا، همزمان با آغاز هفته کتاب و کتابخوانی، مراسم رونمایی از 3 عنوان کتاب در حوزه ایثار و شهادت با حضور مسئولان کشوری و استانی در قزوین برگزار می‌شود.
روایتی خواندنی از همرزم شهید « شهریار قلی پور»؛

یک تنه با دشمن می جنگید

همرزم شهید « شهریار قلی پور» می گوید: « شهید یکه و تنها با شجاعتی وصف ناپذیر زیر آتش دشمن که یک لحظه هم قطع نمی شد می رفت و تا آخرین فشنگ با آنها می جنگید.»

بُرشی از کتاب "اعزامی از شهرری"|منطقهِ شیخ صالح

نوید شاهد - در قسمتی از کتاب "اعزامی از شهرری" که حاوی خاطراتی از «محمود روشن ماسوله» جانباز دوران دفاع مقدس است، می‌خوانید: «شیخ صالح محل استقرار نیروهای لشکر 27 محمدرسول الله(ع) و در نزدیکی منطقه عملیاتی والفجر 10 در منطقهِ حلبچه عراق بود. در شیخ صالح به چادر ترابری سبک رفتیم و برادر نانکلی، من و عیسی را به مسئول ترابری لشکر در شیخ صالح معرفی کرد.»
گفتگوی تصویری با پدر شهید "جمال جعفری فرید"؛

شهید از بچگی عکس امام خمینی (ره) را می‌بوسید

نوید شاهد - پدر شهید "جمال جعفری فرید" می‌گوید: «فرزندم از بچگی عاشق امام خمینی (ره) بود همین که سخنرانی های امام از تلویزیون پخش می شد جلو می رفت و تصویر امام را می‌بوسید.»
روایتی از همرزم شهید " عزت الله فتاحیان"؛

شال سیاهی که برایم یک عمر حسرت شد

نوید شاهد- همرزم شهید " عزت الله فتاحیان"می گوید: « شهید شال سیاهی را در آخرین عملیاتش به کمر بسته بود که بعد از شهادتش با آن کفن شود شال را از گرفتم به خیال اینکه جلوی شهادتش را می گیرم اما او رفت و ما ماندیم و این شال برایم یک عمر حسرت شد.»

خواندن شهادتین؛ روایتی از عملیات مرصاد

نوید شاهد- "مرتضی زارع" یکی از رزمندگان دفاع مقدس می گوید: « باید به اجبار دنده عقب از کنار جیپ عراقی رد می شدیم. جیپ حدود ۱۰ متری از ما فاصله داشت. شهادتین را خواندیم. مهمات تمام کرده بودیم و امیدی به زنده ماندن خود نداشتیم. »
خاطره ای کوتاه از " فضل الله جابری" از رزمندگان دوران دفاع مقدس؛

صبر و بردباری "شهید بروجردی" آتش نفاق را خاموش کرد

نوید شاهد - "فضل الله جابری" از رزمندگان دوران دفاع مقدس می گوید: «با شهید بروجردی در پاوه بودیم. یکی از نفوذی ها در سپاه پاوه، یک سیلی به شهید بروجردی زد. معاونش خواست برخورد کند اما ایشان اجازه نداد و با آن مرد صحبت کرد. او گفت: «باید فرمانده از خودمان باشد. شما آمدید بین ما تفرقه بیندازید....»

جشنواره مجازی "خاطرات ماندگار او" در قرچک برگزار می‌شود

نوید شاهد - رئیس اداره میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع‌دستی شهرستان قرچک گفت: «جشنواره نوروزی "خاطرات ماندگار او" با همکاری میراث فرهنگی و بنیاد شهید و امورایثارگران این شهرستان در فضای مجازی برگزار می‌شود.»
خاطرات یک رزمنده کرمانشاهی؛

سلاح ایمان

نوید شاهد- " امین احمدی" پیشکسوت و رزمنده دوران دفاع مقدس می گوید:«با سلاح های سبک برای یک ماموریت گشتی رفته بودیم که شش نفر از عراقی ها به کمین ما افتادندکه یکی از آنها گفت اسلحه ی کوچک شما با این رزمندگان جان بر کف، ترس و وحشت برجان ما انداخته که ما هم در جواب گفتیم: ما مجهز به سلاح ایمان هستیم و بس.»
طراحی و تولید: ایران سامانه