آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۸۶۸۲
۲۳:۰۶

۱۴۰۴/۰۶/۰۲

شهید سید علی اندرزگو در میانه خاطرات تاریخی یاران/ شانزده روایت تاریخی کوتاه از «چریک انقلاب»

دوم شهریور ماه سالروز شهادت مبارز نستوه شهید سید علی اندرزگو است. الگوی ممتاز چریک اسلامی و عارف به منزلت شهود رسیده ای که در نهضت امام خمینی به عنوان شهید پیشرو در به ثمر رساندن طفل نوپای انقلاب مجاهدت نمود.


شهید سید علی اندرزگو در میانه خاطرات تاریخی یاران/ شانزده روایت تاریخی کوتاه از «چریک انقلاب»

به گزارش نوید شاهد، «چریک انقلاب»،  یادمان ماهنامه تاریخی فرهنگی شاهد یاران در آبان ماه 1386، ناگفته هایی از سلوک مبارزاتی شهید اندرزگو و جلوه هایی از سلوک فردی و اجتماعی آن شهید است و این گزارش گزیده از خاطرات کوتاه منتشر شده در آن ویژه نامه درباره ابعاد شخصیتی آن شهید والامقام، که همزمان با  چهل و هفتمین سالروز شهادتش بازنشر می شود:

 

زنبیلی پر از مهمات!

مقام معظم رهبری نقل کردند که؛ «من شهید اندرزگو را دیدم که دو تا سبد در دست داشت.به من گفت، این سبدها را نگاه کن، مرغ و جوجه گذاشته‌ام. نگاه کردم،دیدم یک خروس داخل یکی از سبدها است». شهید اندرزگو به شوخی، به آقا گفته بود، تا به حال دیدید خروس تخم بگذارد؟ ایشان پاسخ داده بودند، نه! گفته بود، می‌خواهید ببینید؟ در سبد را کنار زده و زیر پای خروس، یک اسلحه به ایشان نشان داده بود. ساواکی‌ها وقتی در کوچه سقا باشی محاصره‌اش می‌کنند،و به طرفش تیراندازی می‌کنند، شهید اندرزگو با اینکه مجروح شده بود ،کاغذهایی را که به همراه داشت و خیلی به درد ساواک می‌خورد، با خون خودش آغشته کرده و خورده بود.وقتی هم اورا روی برانکارد می گذارند که ببرند،خودش را روی برانکارد، روی زمین می اندازد تا خون بدنش برود و تا زنده است به دست پهلوی ملعون نیفتد.راوی:کبری سیل سه پور همسر شهید ص 53

شهید سید علی اندرزگو در میانه خاطرات تاریخی یاران/ شانزده روایت تاریخی کوتاه از «چریک انقلاب»

 

فکر و تجربه‌اش  از سنش بسیار بیشتر بود

والله ۱۳ سال بیشتر نداشت که یک روز مادرم گفت: حسین! علی نیامده خانه. هرچه می‌گردیم،پیدایش نمی‌کنیم. یک هفته‌ای دنبالش گشتیم و بالاخره او را  دروازه دولت پیدا کردم، گفتم، کجا بودی؟ گفت، رفته بودم زیارت امام رضا. گفتم،چرا بی‌اجازه کارت را ول کردی؟ ان روزها توی مغازه چمدان سازی شاگرد بود.دستش را که گرفتم تا اورا به خانه ببرم،شروع کردبه بلند بلند دادزدن که،این چه مملکتی است؟این چه زندگی است؟این چه شاهی است؟ اینکه نشد مملکت. آدم خفه می‌شود. نمی‌شود حرف زد. فکر و تجربه‌اش  از سنش بسیار بیشتر بود.راوی سید حسین اندرزگو در قامت برادرص57

۱۰ نفر مثل آ سید علی

یادم هست یک بار با خانواده رفته بودم مشهد. یک وقت دیدم یک زنبیل دست اوست و چند تا مرغ گذاشته داخل ان و فریاد می‌زند، آقا! مرغ !مرغ !مرغ می‌خوای؟ بعد یواشکی گفت ،دست و زن و بچه‌ات را بگیر و برو. گفتم، عمو! یک پاسبانی هست سبیل‌های کلفتی دارد خیلی مردم را می‌زند.گفت، خدا قصاصش می‌کند. فردا به ما گفتنداین پاسبان در مشهد کشته شده! در مدرسه رفاه من بودم و شهید عراقی و مرحوم حاج احمد آقا. رفتیم پیش امام و عرض کردم، آقا! ایشان شهید شده و قضیه هم از این قرار است. امام دستمالشان را درآوردند و روی چشم‌ها گذاشتند و فرمودند، شهادتش سنگین است. بعد حرفی را فرمودند که من خودم بی‌واسطه و از زبان خودشان شنیدم. فرمودند،اگر ۱۰ نفر مثل آ سید علی داشتیم،دنیا را می‌توانستیم زیر سلطه اسلام ببریم.راوی اکبر اندرزگو ص 60

مبارزین را آموزش می‌داد

کسانی که زندگی چریکی داشتند معتقد بودند که یک چریک نباید زن و بچه داشته باشد تا امکان مانور و فرار داشته باشد، ولی ایشان بر خلاف آنها اعتقاد داشت که هرچه انسان طبیعی‌تر زندگی کند، شک و سوءظن‌های نیروهای امنیتی به او کمتر می‌شود. گاهی حتی ایشان از همین پوشش خانواده و زن و بچه، برای کارهای چریکی استفاده می‌کرد. مبارزه مسلحانه ایشان مشخصا در اعدام انقلابی منصور بود و بعدها شهید منحصراً اسلحه وارد می‌کرد و مبارزین را آموزش می‌داد، و حتی اگر ارتباط مستقیم با امام هم برایش ممکن نبود با  رابطین ایشان ارتباط برقرار می‌کرد.راوی :سید مهدی اندرزگو فرزندشهید ص64

شهید سید علی اندرزگو در میانه خاطرات تاریخی یاران/ شانزده روایت تاریخی کوتاه از «چریک انقلاب»

برنامه‌هایش تسلط و کنترل داشت

یک بار صاحبخانه‌شان با مستاجری بر سر اجاره دچار اختلاف می‌شوند. ایشان برای حل اختلاف همراه ان دو به کلانتری می‌رود و عکس بزرگ خودش را زیر شیشه میز رئیس کلانتری می‌بیند. بی‌ انکه ذره ای  دست و پایش را گم کند،می‌نشیند و مسئله را مطرح می‌سازد و طوری رفتار می‌کند که رئیس کلانتری فرصت نمی‌کند که حتی یک بار هم نگاهی به عکس زیر شیشه میزش بیندازد! او هرگز به قرارهایی که دیگران برایش تنظیم می‌کردند نمی‌رفت، چون این احتمال را می‌داد که ساواک آنها را تعقیب کند. و به این ترتیب همیشه بر برنامه‌هایش تسلط و کنترل داشت.راوی: سید محمود اندرزگو فرزندشهیدص68

 

ساواکی ها جرات نمی‌کردند جلو بروند

او را به گلوله بستند و پاکت از دستش افتاد. من همان جایی که پناه گرفته بودم، ماندم و بعد از چند دقیقه‌ای ساواکی‌ها که معلوم بود با بی سیم، همدیگر را خبر کردند، یکی یکی آفتابی شدند، اما باز هم جرات نمی‌کردند جلو بروند. شاید تصور می‌کردند که شهید اندرزگو خودش را به مردن زده وبه محض اینکه آنها نزدیک شوند،همگی شان را به گلوله می بندد.نکته جالب توجه برای من همین بودکه ماموران جرئت نمی کردندبه او نزدیک شوند وده دقیقه طول کشید تا خیالشان راحت شد که او فوت کرده است.راوی جمشید انصاری ص72

شهید سید علی اندرزگو در میانه خاطرات تاریخی یاران/ شانزده روایت تاریخی کوتاه از «چریک انقلاب»

جلوی ماشین  حسنعلی منصور ایستاد و راهش را سد کرد

یک بار به دامغان و نزد من آمد. و چون می‌دانست که من در باب مسائل سیاسی یادداشت‌هایی را می‌نویسم، به من گفت، این‌ها را پراکنده و در یادداشت‌های مختلف بنویس. که اگر بازداشت شدی و ماموران ساواک به منزل تو هجوم آوردند، نتوانند این صفحات را به هم تطبیق بدهند و اطلاعات لو نرود. این حاصل تجربیاتی بود. که در طول سال‌های مبارزه به دست آورده بود. خودش برایم نقل کرد وقتی ماشین منصور به طرف مجلس می‌رفت، ایشان به عنوان اولین حرکت از سوی گروهی که مامور زدن منصور بود، جلو رفت و مقابل ماشین منصور ایستاد و راهش را سد کرد. شهید اندرزگو می‌گفت، من پریدم جلو و ماشین ناچار شد توقف کند .منصور زودتر از محافظینش از ماشین آمد بیرون و همین باعث شد که بخارایی بتواند منصور را گیر بیاورد و ماموریتش را به انجام برساند.راوی : آیت‌الله ابوالقاسم خزعلی ص5

مثل آن جوان فلسطینی شهید می شوم

از این خروس جنگی‌های بزرگ می‌گرفت و می‌گذاشت داخل قفس ، زیر آن را هم جاسازی می‌کرد و اسلحه‌ها را در آن جا می‌داد و با همین قفس از مشهد و با قطار می‌آمد و هیچکس هم نمی‌فهمید که با خودش چه آورده, اینجور ماهرانه اسلحه‌ها را جاسازی می‌کرد. برایش آب طالبی آوردم. یک سفر به مشهد رفتم ۶ ماه قبل از شهادتش بود ساعت ۱۲ شب بود که با یک موتور قراضه در حالی که دو تا بچه‌هایش را هم روی موتور نشانده بود، آمد دیدن من و گفت، ان جوان فلسطینی حافظ قرآن که شما دیدید شهید شد. من هم در این درگیری‌ها شهید خواهم شد. راوی: حجت‌الاسلام والمسلمین سیدعلی اصغر هاشمی چیذر ص7

15 سال مبارزه پس از ترور منصور

اینکه او توانست پس از ترور منصور، ۱۵ سال فعالیت کند و دستگیر هم نشود ، از تسلط بر نفس خارق‌العاده او حکایت دارد. او که به شدت تحت تعقیب بود،چه در تهران و چه در قم،بارها به پلیس و ماموران ساواک برخورد که از او نشانی شهید اندرزگو را خواسته بودندو او با نهایت خونسردی جوابشان را داده و آنها را گمراه کرده بود. در ظرف ۱۵ سال کار پیگیر و جدی مبارزاتی ، دچار هیچ نوع انحراف فکری و اعتقادی نشد. راوی آیت‌الله محمد علی گرامی ص11

این‌ها من را نکشتند

یکی از دوستان مخلص او که دکتر داروساز بود و قبلاً هر ماه خمسش را به او می‌داد و نمی‌گذاشت به سال بکشد و آخر سال هم نمی‌گذاشت پول اضافی بماند و اگر هدیه ای  یا کادویی برایش می‌آوردند، یا خودش رد می‌کرد یا می‌داد به ما که رد کنیم به افراد مستحق، بعد از شهادتش می‌گفت،در فردا شب شهادت آقا سید یا هفته بعد،اورا در خواب  دیدم با چهره ای شاداب،با عجله رفتم و صورتش را بوسیدم و گفتم، آقا سید علی! چی شده؟ چی کردند؟فرمود، این‌ها که من را نکشتند. روحم از این بدن به عالم ملکوت پرواز کرد. هرگز حاضر نبود از تماس گرفتن با افراد و همکاری با آنها دست بردارد. در ترور فریسو،رئیس دادگاه نظامی وقت، شخصاً شرکت داشت. محمد مفیدی هم در ان جریان دست داشت که در اثر ترس و هول و هراس و وحشت آخر سر در تهران در قهوه‌خانه‌ای دستگیر شد. هنگام حرکت، من معمولاً زیر چشمی حواسم به اطراف بود، ولی ایشان بی‌خیال همه چیز بود و با ایمان و توکل و چنان مطمئن حرکت می‌کرد که انگار هیچ پروایی از هیچ مسئله‌ای ندارد.راوی: سید علی اکبر ابوترابی فرد ص17

 

شهید سید علی اندرزگو در میانه خاطرات تاریخی یاران/ شانزده روایت تاریخی کوتاه از «چریک انقلاب»

خاطره جلال الدین فارسی از شهید اندرزگو

من او را به پادگان بردم و به او گفتم که مثل دیگران تمرین کند. او به من گفت که آر. پی .جی را شلیک کنم و سپس با دقت به دست من نگاه کرد و با استعداد عجیبی در همان نگاه اول،کار با اسلحه را آموخت ایشان اساسا استعداد جوشان و توانمندی‌های خیلی بالایی داشت. آموزش نظامی او کلاً بیشتر از دو ماه طول نکشید ولی هنگامی که می‌خواست به ایران برگردد می‌توانست با تمام سلاح‌های جدیدی که در اختیار الفتح قرار می‌گرفت کار کند. شهید اندرزگو از دیدن و امتحان کردن این صلاح‌ها خیلی خوشحال بود.ما برای آموزش،ایشان را به شهرک تصفیه شده دامور که یکی از بهترین اردوگاه‌های تعلیماتی فتح بود، بردیم.شهید اندرزگو که مدت‌ها در داخل کشور امکان پرتاب نارنجک و تیراندازی را پیدا نکرده بود، در آنجا همه  این‌ها را تمرین کرد و خیلی خوشحال با هم به بیروت برگشتیم. راوی:جلال الدین فارسی ص21

شهید اندرزگو بی‌نهایت با جرات و جسور بود

شهید اندرزگو همراه برادرش در بازار آهنگرها در یک مغازه نجاری کار می‌کرد و ارتباط سیاسی و اجتماعی خود را با هیئت حاج صادق امانی تقویت کرد و ضمن گرفتن دروس مختلف مذهبی و اعتقادی، همراه با هیئت برای دیدار مراجع به قم سفر می‌کرد و با مسائل سیاسی و موضع‌گیری‌های علما آشنا می‌شد. حاج صادق امانی با شهید اندرزگو و دوستانش جلساتی را می‌گذارند و به تدریج به فکر تهیه امکانات و اسلحه می‌افتند. شهید اندرزگو بی‌نهایت با جرات و جسور بود و کارهای شناسایی را بیشتر خودش انجام می‌داد. و همینطور تهیه اسلحه. شناسایی و تمرین تیراندازی که انجام شد ترور منصور صورت گرفت.
راوی:هاشم امانی ص27

شهید سید علی اندرزگو در میانه خاطرات تاریخی یاران/ شانزده روایت تاریخی کوتاه از «چریک انقلاب»

می خواست  شاه را ترور کند

بعد از دستگیری ما، او تنها مانده بود او دیگر تصمیم گرفته بود شاه را ترور کند. حتی در ان جلسه‌ای که در فاصله آزادی با او داشتم به من گفت، بیا بیرون که برویم شاه را ترور کنیم و بیخودی نرویم سراغ این و آن. برویم سراغ اصل قضیه. در تمام مدتی که از من بازجویی می‌کردند، یک جمله ایشان همیشه یادم بود. می‌گفت وقتی دستگیر شدی و از تو بازجویی می‌کنند، تصور کن که نوک یک سر نیزه زیر گلویت قرار دارد. تا وقتی که بگویی نه، گلویت از سر نیزه فاصله می‌گیرد، همین که بگویی بله، نوک سر نیزه می‌رود داخل گلویت. به همین دلیل من خیلی کتک خوردم،اما چیزی بروز ندادم. او به عنوان یک انسان مبارز و فداکار و از خود گذشته برای خیلی‌ها الگو بود. راوی:محسن رفیقدوست ص33

 

رمز ۱۴ سال زندگی و مبارزه مخفی

حضرت آقا می‌فرمودند، خاطره جالبی از شهید اندرزگو دارم. یک روز داشتم سر ظهر می‌رفتم مسجد پدرم برای نماز،دیدم شهید اندرزگو دارد از سر کوچه می‌آید. یک بچه به بغلش داشت و یک زنبیل هم به دستش. آمد و با هم سلام و احوالپرسی کردیم و گفت که ما در خدمت علما هستیم. من نگاه کردم دیدم داخل زنبیلش یک مشت لباس است. در کوچه خلوت لباس‌ها را زد کنار و دیدم که زیر لباس‌ها نارنجک و اسلحه چیده. به این شکل خیلی راحت و آسوده، اسلحه و نارنجک حمل می‌کرد! تا من این صحنه را دیدم جا خوردم. به قدری زرنگ بود که در یک آن با ۱۰ نفر رفاقت می‌کرد، اما نمی‌گذاشت ان‌ها بفهمند که دیگری هم با او دوست است. و رمز ۱۴ سال زنده ماندنش هم همین بود با همه کار می‌کرد ولی از ان طرف هم نمی‌گذاشت ما ها همدیگر را بشناسیم.
راوی:حاج اکبر صالحی ص39

 

گفتم برای سرت ۱۰۰ میلیون جایزه گذاشته‌اند!


حاج محسن رفیق دوست می‌گوید، یک روز با او در پارک قرار گذاشتم، یک وقت دیدم در حالی که بچه‌ای را روی دوشش گذاشته و یک سبد میوه هم در دستش دارد به طرف من آمد. او با این کلک از جلوی مامورین رد شد و خودش را به من رساند و گفت: برو که پارک در محاصره است. او به قدری خونسرد و آرام بود که حتی وقتی ماموران دنبال او بودند، می‌رفت و با آنها صحبت می‌کرد و ان‌ها متوجه نمی‌شدند که با سوژه مورد نظرشان حرف زده‌اند! گاهی او را سوار ماشین پیکانم می‌کردم و با هم به جاهای مختلفی می‌رفتیم. یک بار به شوخی به او گفتم، برای سرت ۱۰۰ میلیون جایزه گذاشته‌اند.
می‌خواهم تو را لو بدهم و جایزه بگیرم. گفت، مشکلی نیست. برو جلوی  اداره آگاهی یا یک کلانتری. این کار را می‌کردیم و او می‌رفت و همیشه شیشه ماشین را پایین می‌کشید و رادیو را روشن می‌کرد و سر به سر مامورین کلانتری یا آگاهی می‌گذاشت و با آنها شوخی می‌کرد. روحیه عجیبی داشت. هرگز ندیدم که خودش را ببازد ابداً ترس به دل راه نمی‌داد ایمان عجیبی داشت که به او جرات می‌داد.
راوی: مرتضی صالحی ص46

خاطره مرحوم جعفرشجونی

یک بار هم نمی‌دانم توی مدرسه فیضیه بود یا مدرسه چیذر، دست مرا گرفت و برد به طرف قوزک پایش، دیدم برجسته است. پرسیدم، این چیست؟گفت، نارنجک است. گفتم؛ یا علی مدد! تو خیلی دل داری.یک بار هم پیراهن سفید خیلی تمیزی پوشیده و آستینش را تا زده بود. به من گفت،دست بزن دست زدم دیدم برجسته است .گفتم،سید! این دیگر چیست؟گفت، سیانور است که اگر گیر افتادیم، بخوریم که اطلاعات ما لو نرود. هیچ سر در نمی‌آوردم. خیلی وارد بود.اعجوبه‌ای بود، متحیر می‌ماندم.هر وقت که او را می‌دیدم . خیال می‌کردم می‌خواهد برود مکه. چهره و قیافه عجیبی داشت. به بعضی‌ها بعضی از کارها نمی‌آید، به این می‌آمد از کجا یاد گرفته بود؟ نمی‌دانم. راوی:حجت‌الاسلام والمسلمین جعفر شجونی ص50

 

انتهای گزارش


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه