اندر خاطرات اسارت؛
یکی از ابتکارات بچه‌ها که تا مدتی جذابیت خاصی داشت، نشریۀ مخفیانه‌ای بود که به اندازۀ یک دفترچه جیبی با عنوان«آقا جمال و دوستان» تهیه و به افراد برای مطالعه داده می‌شد. کاغذ این نشریه از جلد بسته‌های سیگار و لایه‌های نازک جلد پاکت پودر لباسشویی تهیه می‌شد. جهت مطالعه این خاطره خواندنی از آزاده سرافراز «محمد سلطانی» در ادامه منتشر می شود.

به گزارش نوید شاهد ایلام؛ یکی از ابتکارات بچه‌ها که تا مدتی جذابیت خاصی داشت، نشریۀ مخفیانه‌ای بود که به اندازۀ یک دفترچه جیبی با عنوان«آقا جمال و دوستان» تهیه و به افراد برای مطالعه داده می‌شد. جذابیتش این بود که اوّلین نشریه دست‌ساختِ بچه‌ها در کمال محدودیت و با امکانات صفر بود که به زیبایی تهیه می‌شد و مطالب متنوع از جوک و لطیفه تا حدیث و داستان و حکایت کوتاه و درس‌های اخلاقی و تحلیل سیاسی و معما داشت. و هیچ‌کس نمی‌دانست این آقا جمال کی هست. شاید جالب است بدانید کاغذ و قلمش چگونه تهیه می‌شد و مطالبش از کجا می آمد؟!

کاغذ این نشریه از جلد بسته‌های سیگار و لایه‌های نازک جلد پاکت پودر لباسشویی تهیه می‌شد و با نخ و سوزن به هم دوخته می‌شدند. برای تهیه لایه‌های کاغذ، پاکت پودرها که خالی می‌شد، شب تا صبح آنها را داخل آب قرار می‌دادیم و روز بعد با ظرافت خاصی چند لایه نازک از آن جدا می‌کردیم و طوری که بعثی ها نفهمیدند جلوی آفتاب قرار می‌دادیم تا لایه‌ها خشک بشود و با گذاشتن زیر پتوها صاف می‌شد.
معمولاً از هر تکه پاکت پودر، پنج، شش لایۀ نازک تهیه می‌شد و برای نشریه، مورد استفاده قرار می‌گرفت. برای نوشتن هم از مدادهای بند‌انگشتی که از کار نقاش‌ها جا می‌ماند و برای آنها قابل استفاده نبود و یا از تکه‌های لوله شدۀ سرب که کارگرها از بیرون با خودشان می‌آوردند و بصورت قاچاقی تحویل مسئول فرهنگی آسایشگاه می‌شد، برای نوشتن استفاده می‌کردیم.

یک مداد بند‌انگشتی در اردوگاه ما که همه چیز ممنوع بود به اندازه یک گنج، ارزشمند بود و از طرفی از هر کسی گرفته می‌شد جرمی سنگین به حساب می آمد که به سلول انفرادی و شکنجه‌های سخت منتهی می‌شد. لذا در نگهداری آن به شدت دقت می‌کردیم. در آسایشگاه یکی از این مدادهای بند انگشتی در اختیار من بود و مثل جانِ شیرین از آن محافظت می‌کردم و وقتی کار نوشتن تمام می‌شد داخل خمیر دندانم قرار می‌دادم که در وقت تفتیشِ بعثی ها لو نرود. لو رفتن یک مداد علاوه به خطر افتادن جان خود فرد، چند نفر نقاش که داشتیم را هم به درد سر و زیر شکنجه می ا‌نداخت چون بعثی ها می‌فهمیدند کار آنها و غیر از نقاش‌ها احدی دیگر، مداد در اختیار نداشت.
این قصه ادامه دارد..

انتهای پیام/

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده