برگی از خاطرات جانبازان؛
«اول فکر کردم که دزدند و دست از موتور کشیدم، ولی آنان مرا می‌خواستند و موتور را رها کردند و دو نفری مرا به باد مشت و لگد گرفتند ...» آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز سرافراز «عمران ثقفی» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

دو نفری مرا به باد مشت و لگد گرفتند!به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جانباز سرافراز عمران ثقفی، متولد بیستم تیر ماه ۱۳۴۴ است که اولین بار در سن ۱۵ سالگی با دستکاری شناسنامه‌اش قدم به جبهه گذاشته است.

وی در عملیات‌هایی از جمله فتح‌المبین، رمضان، خیبر و همچنین فتح جزیره مجنون حضور داشته است. این جانباز بزرگوار در عملیات فتح‌المبین هفتم فروردین سال ۱۳۶۱ بر اثر برخورد با مین و موج انفجار به جانبازی ۳۰ درصد نایل شده است.

دو نفری مرا به باد مشت و لگد گرفتند!

جانباز سرافراز عمران ثقفی روایت می‌کند: مدت کمی از بهبود مجروحیتم می‌گذشت و تازه از روی ویلچیر بلند شده بودم و با موتور گازی که دیگران روشن می‌کردند به این طرف و آن طرف می‌رفتم. کار زیاد بود و تا حدود ۱۰ شب طول کشید.

البته چند بار با خانه تلفن تماس گرفته، آنان را از نگرانی درآورده بودم. حدود ۱۰ شب بود که از همان محل‌های ترور با موتور عبور کردم. برق‌ها به دلیل وضعیت جنگی قطع بود و من هم سعی می‌کردم که آهسته حرکت کرده و از نور چراغ موتور استفاده نکنم.

یک باره دو مرد قوی‌هیکل مقابل موتورم سد شدند و تا خواستم سؤالی بکنم ضربه اول را با مشت به پس سرم زدند. با همان ضربه گیج شدم و توان هر مقابله در مقابل آن غولان را که من نزدشان جوجه‌ای بیش نبودم از دست دادم.

هنوز سرگیجه‌ام برای خون زیادی که در مجروحیت از دست داده بودم خوب نشده بود و همان ضربه اول کارم را ساخت. اول فکر کردم که دزدند و دست از موتور کشیدم، ولی آنان مرا می‌خواستند و موتور را رها کردند و دو نفری مرا به باد مشت و لگد گرفتند.

تنها در آن میان خانمی چادری حضور پیدا کرد که از آن خواهش می‌کرد که مرا کتک نزنند و از من می‌خواست که به گونه‌ای فرار کنم. ولی من با توجه به دوران نقاهت، توان حرکت نداشتم. پیراهنم پاره شد و شلوارم جِر خورد.
تا زمانی که روی زمین نیفتادم کتکم زدند تا اینکه آن خانم خود را مانع بین ما قرارداد و آنان که مرا بی‌جان دیدند دست از کتک زدن برداشتند و ناگهان غیب شدند.

مدتی طول کشید تا توانستم بلند شوم و سنگینی خود در حالی که خود روی موتور یله کرده بودم به سمت خانه روان شدم. اهل خانه از دیدن من به وحشت افتادند و آقای امیر عاملی شوهر خواهرم به‌همراه برادرم علی و چند تن از همسایگان به سمت محل حادثه رفتند تا شاید اثری از ضاربین پیدا کنند، ولی آنان رفته بودند که رفته بودند.

منبع: کتاب هوشنگ، مجموعه خاطرات جانباز سرافراز عمران ثقفی

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده