«بدون مقدمه به آقای افشار گفت دوستی که داشتی شهید شد. آقای افشار با ناراحتی پرسید که چه کسی را می‌گوید و دوستش در جواب گفت: عاملی. من زودتر از آقای افشار مشوش و مضطرب شدم و از دوستش پرسیدم که کدام عاملی را می‌گویی؟ او هم با خونسردی جواب داد: علی‌اصغر. همان که ایرج صدایش می‌کردند ...» ادامه این خاطره از جانباز سرافراز «عمران ثقفی» را در پایگاه اطلاع‌رسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.

خاطرات/ دوستی که داشتی شهید شد!

به گزارش نوید شاهد استان قزوین، جانباز سرافراز عمران ثقفی، متولد بیستم تیر ماه ۱۳۴۴ است که اولین بار در سن ۱۵ سالگی با دستکاری شناسنامه‌اش قدم به جبهه گذاشته است.

وی در عملیات‌هایی از جمله فتح‌المبین، رمضان، خیبر و همچنین فتح جزیره مجنون حضور داشته است. این جانباز بزرگوار در عملیات فتح‌المبین هفتم فروردین ماه سال ۱۳۶۱ بر اثر برخورد با مین و موج انفجار به جانبازی ۳۰ درصد نایل شده است.

جانباز سرافراز عمران ثقفی از خاطرات فعالیت‌های سیاسی و فرهنگی خود روایت می‌کند: علی‌اصغر که بیشتر به نام ایرج شناخته می‌شد با ما نسبت فامیلی پیدا کرده بود و برادرش آقای امیر عاملی که از شعرا و خوشنویسان معروف است با خواهر من ازدواج نموده بود. جوانی کم سخن و محجوب بود و هیچ‌گاه با کسی برخوردی جدی از خود بروز نمی‌داد؛ یعنی کسی خشم او را ندیده بود.

برخورد ما بیشتر همان برخورد فامیلی بود؛ ولی متانت او بر دل همه می‌نشست. همیشه سرش پایین بود و همواره از غرور و تکبر که می‌توانست آفت اخلاقی بدی باشد به دور بود. ایرج به جبهه‌های جنگ اعزام شده بود و اندکی پس از او من نیز همراه هوشنگ، علی‌اکبر و مصطفی برای نبرد در جبهه جنوب کشور رهسپار شدیم.

آقای امیر عاملی در موقع خداحافظی به من نامه‌ایی سر به مهر داد تا در زمانی که ایرج را دیدم به او برسانم. ما در اهواز به کارخانه سپنتا که در آن زمان مقر نیرو‌های لشکر علی‌بن‌ابیطالب (ع) بود، رفتیم. هنوز برگه‌های تعاون را پر نکرده بودیم که یک نفر از دوستان آقای مرتضی افشار نزد ما آمد و بدون مقدمه به آقای افشار گفت دوستی که داشتی شهید شد.

آقای افشار با ناراحتی پرسید که چه کسی را می‌گوید و دوستش در جواب گفت: عاملی. من زودتر از آقای افشار مشوش و مضطرب شدم و از دوستش پرسیدم که کدام عاملی را می‌گویی؟ او هم با خونسردی جواب داد: علی‌اصغر. همان که ایرج صدایش می‌کردند. از شنیدن نام ایرج بسیار ناراحت شدم و گفتم که من برایش نامه آورده‌ام. آن شخص جواب داد ک اتفاقا امروز صبح شهید شد.

دلم گرفت. با ناراحتی به این فکر می‌کردم که شاید اگر یک روز زودتر به اینجا می‌رسیدم نامه ایرج را به دستش داده بودم؛ ولی اکنون آن نامه به عنوان بار سنگینی بر دوش من است که باید آن را به نویسنده‌اش برگردانم. پس نامه ایرج را در جایی امن از وسایلم گذاشتم و به تعاون تحویل دادم که اگر خودم برگشتم آن نامه را به آقای امیر عاملی باز گردانم و اگر خودم موفق نشدم در میان لوازمم آن را پیدا کنند و به ایشان تحویل دهند.

بر حسب اتفاق به همان منطقه‌ای که ایرج شهید شده بود اعزام شدیم. منطقه پاسگاه زید در دل نیرو‌های عراقی بود و با محل شهادت او فاصله‌ای نداشتیم. پسر دایی من، آقای حسن افرازه به همراه برادرش علیرضا و پسر خاله‌اش آقای حسین ذوالقدر در گروهانی بودند که ایرج در آنجا مسئولیت فرماندهی داشت. آنان برای ما تعریف کردند که حمله نیرو‌های عراقی بود و نیرو‌ها با چنگ و دندان از منطقه حمایت می‌کردند. همان‌طور که بار‌ها گفته‌ام در آنجا آب بسیار کم بود.

ایرج که می‌بیند نیروهایش زخمی و شهید می‌شوند و آبی برای‌تر کردن لب‌های آنان موجود نیست، ظرف آبی به دست می‌گیرد و به بالای خاکریز می‌رود تا از آنجا ببیند که تانکر آّبی در اطراف هست که با آن لب‌های خشک شده را تَر نماید که گلوله مستقیم تانک به سمت او شلیک می‌شود و تمام پیکر تو را تکه تکه می‌کنند.

منبع: کتاب هوشنگ، مجموعه خاطرات جانباز سرافراز عمران ثقفی

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده