فرزندم جان خود را فدای اسلام کرد
به گزارش نوید شاهد خراسان شمالی؛ شهید "اسدالله پناه " هجدهم اردیبهشت 1347 دریکی از روستاهای شهرستان مانه و سملقان چشم به جهان گشود. پدرش حسین جان و مادرش کلثوم نام داشت. وی در حد خواندن و نوشتن سواد آموخت. کشاورز بود و به بسیجی در جبهه حضور یافت. درنهایت پنجم مرداد 1367 با سمت تکتیرانداز در اسلامآباد غرب با اصابت گلوله به شکم شهید شد.
در ادامه روایتی به نقل از پدر گران قدر این شهید بزرگوار را می خوانید
آرزوی شهادت
اسدالله در قره مصلا به دنیا آمد من اسم پدرم را رویش گذاشتم بچه حرفگوشکنی بود تا کلاس چهارم درس خواند بعد هم که در آجرپزی مشغول کار شد همیشه و در همه امور به من کمک میکرد و کمکخرج خانواده بود. اسدالله سه بار به زیارت امام رضا رفته بود و آخرین زیارتی که رفت من هم همراه او رفتم و درراه میگفت: پدر سه بار به زیارت آمدام هر سه بار هم تنها آرزویم شهادت درراه اسلام بوده برایم دعا کن تا به حاجتم برسم.
دوری از خانواده
وقتی جنگ شروع شد داوطلبانه از طریق بسیج عازم جبهه شد. سه ماه در جبهه بود وقتی به مرخصی آمد به او گفتم: پسر جان بیا برویم برایت زن بگیرم اما او در جواب به من گفت: من زن نمیخواهم بلکه شهادت میخواهم. سه بار به مرخصی آمد هر بار که در منطقه بود برای ما نامه میفرستاد و وقتی میآمد از جبهه برایمان تعریف میکرد و میگفت جبهه خوب است باید انسان جان خود را فدای اسلام کند. یکبار خیلی دیر از جبهه آمد نیمهشب بود دیدم آمده و سرش را روی زانوهایم گذاشته و خوابیده انگار دوری از خانه خیلی برایش سخت بوده و تازه قدر خانواده را میدانست.
آخرین نامه
آخرین باری
که میخواست به جبهه برود نامه ای از خود برجای گذاشته بود و از من خواسته بود برایش به خواستگاری بروم نامه را که دیدم به خواستگاری رفتم و جواب مثبت گرفتم ولی پسرم شهید شدو دیگر برنگشت .
خواب شهید
شبی در خواب دیدم به دیدارم میآید و میگوید: پدر خیلی تلاش کردم تا اینکه عراقی را از پای درآورم و نتیجهاش را هم از خدا گرفتم در خواب صحبت میکرد که بیدار شدم روز بعد آمدند و گفتند اسدالله شهید شده است آنجا بود که به یاد آرزویی که داشت افتادم و وقتی رفتم تا پیکرش را شناسایی کنم آرام خوابیده بود و به او گفتم: آرزویت برآورده شد شهادتت مبارک.
منبع:
اداره اسناد و انتشارات استان خراسان شمالی