پایش به کربلا نرسید!
دوارن کودکی
پدر شهید نقل می کند : حسین در کودکی پسری خوش زبان و دوست داشتنی بود قبل از رفتن به مدرسه اورا به مکتب فرستادیم تا قرآن یاد گرفت حسین در سن هشت سالگی همراه درس خواندن در کارگاه خیاطی شاگردی می کرد و وضع درسی خوبی داشت او در دوران نوجوانی و جوانی در مراسم مذهبی که در مسجد محل برگزار می شد شرکت می کرد .
آرزوی کربلا
همسر شهید در موردش چنین بیان می کند : حسین مردی با ایمان و معتقد بود رابطه اش با همه خوب بود، فردی مذهبی و عاشق ائمه اطهار بود. علاقه زیادی به خاندان نبوت ، قرآن و شرکت به مسابقات قرآنی داشت . حسن در سالهای 57 و 56 به صورت مخفیانه اعلامیه پخش می کرد. همیشه به من می گفت : در مورد انقلاب و دلاوریهای رزمندگان برای بچه هایمان لالایی بگو . او همیشه آرزو داشت تا راه کربلا باز شود و یک بار به همراه خانواده به کربلا برود.
پیروزی نهایی
برادر شهید بیان می کند : هنگامی که حسین به جبهه می رفت به توصیه می کرد و می گفت : اگر شهید شدم به پدرو مادر کمک کنید و نگذارید تنها بمانند همیشه به من می گفت : به دنبال علم و دانش برو تا در آینده بتوانی خدمت کنی و راه مرا ادامه دهی .
همیشه می گفت همه ما وظیفه داریم که به جبهه برویم و دشمنان را شکست دهیم تا اسلام و مسلمین به پیروزی نهایی برسند.
منبع : پرونده فرهنگی شهید ، فرهنگ اعلام شهدا