مادر دعا کن شهيد شوم، من اين دنيا را دوست ندارم / وصيت نامه ای که داخل كوله سوخت
امروز هفتم آذر 1397 مصادف است با سی و یکمین سالروز شهادت شهید مهدی پاکزاد .به همین مناسبت مروری میکنیم زندگی نامه این شهید گرانقدر را و در ادامه مصاحبه با مادر این شهید را با هم می خوانیم .
قسمتی از
زندگی نامه شهید
شهید مهدی پاکزاد بیست و دوم اسفند ماه 1346 در یکی از از روستاهای اطراف شهرستان فاروج دیده به جهان گشود و به عنوان بسیجی عازم جبهه شد که در نهایت هفتم آذر 1366 توسط نیروهای عراقی به مقام شهادت نایل گردید. مزار وی در زادگاهش می باشد .
در ادامه گفتگوی نوید شاهد را با مادر شهید می خوانیم
لطفا خودتان را معرفي كنيد؟شمسي
جناني مادر شهيد مهدي پاك زاد.
لطفا از کودکی شهید بگویید؛ وقتي خدا مهدي را به ما عطا كرد
وضع مالي ما خيلي بد بود ما نان
داخل سفر ه را حتي نداشتيم در منزل
برادر شوهرم مستاجر بوديم . در دور
ان كودكي ونوزادي هميشه مريض بود . كه با سختي فراوان بزرگ شد وبه دوران سربازي
رسيد وقتي از خدمت به مرخصي مي امد مي گفت مادر جان من زماني كه روي تشك نرم مي
خوابم اعضاي بدن من درد مي كنند ولي زماني كه روي زمين خالي وكلوخ ها مي
خوابم بدن من ارام مي گيرد. پسر خيلي خوب
ومهربان بود.
لطفا
از رابطه شهید با خواهر وبرادر هايش بگویید؛ مهدي با خواهر وبردارهايش خيلي فرق مي كرد واز انها بهتر بود هميشه
با كلمه جان ما را صدا مي كرد مي گفت پدر
جان ومادر جان. روزي كه مي خواست به خدمت
سربازي برود مبلغ هزار تومان دست او بود همان را به ما داد كه ما بي پول
نباشيم وخودش بدون پول به خدمت سربازي رفت.ايشان در تمام نماز وروزه خودش كامل مي
خواند وكوتاهي نمي كرد.
از خاطرات او درمورد نماز خواندن و روزه
گرفتن براي ما صحبت كنيد؛ او
خيلي خوب بود او ازميان ديگر فرزندان من
خيلي بهتر بود وبا انها فرق داشت،يك روز باهم در خانه تنها بوديم به من مي گفت مادر جان در
اين دنيا چيزي نيست ما بايد براي ان دنياي خودمان تلاش كنيم از او خواستم كه به
جبهه نرود به او گفتم كه اگر شما شهيد شويد شما را داخل تابوت مي كنند و براي من مي
اورند، ولي او قبول نكرد مي گفت شما براي من دعا كنيد ونماز بخوانيد كه من شهيد
بشوم من اين دنيا را دوست ندارم.
خاطره ای از زمان تحصیل شهید دارید؟ مهدي تا پايه
پنجم ابتدايي در همين روستا تحصيل كرد كه
به دليل نداشتن مایحتاج زندگي مجبور به ترك تحصيل شد وبه كار كردن براي امرار معاش
خانواده رفت كه درا ين ميان پدر اونيز مريض بود .
او هيچ وقت لباس خوب وتازه نمي پوشيد و دوست نداشت كه براي خودش پولي خرج كند، و بعداز
ترك تحصيل به شهر تهران براي كارگري رفت.
بعداز مدتي كه از تهران برگشت گفت مادرجان انها من
رابراي كار قبول نكردند وگفتند بايد اول
خدمت سربازي را به اتمام برسانم بعداز آن مي توانم كار كنی البته هنوز يك سال به
سربازی من مانده است.
همان موقع كه مقدار كمي هم كار مي كرد مزد وحقوق خودش را
براي من وخواهر وبرادر كوچكتر از خودش لباس وهديه مي خريد.حتي يك سريع براي خودش
چيزي نخريد.مي گفت در اين دنيا چيزي نيست مابايد به فكر ان دنيا باشيم ، به دل من
افتاده است كه من شهيد مي شوم واگر من شهيد بشوم شما هم به خاطراين كه براي من
زحمت كشيده ايد ان دنيا جا ومكان مناسبي
شهید در مدت خدمت سربازی چندمرتبه به
مرخصي امد لطفا از خاطرات مرخصي او صحبت
كنيد؟
حدود شش ماه مانده بود كه خدمت سربازي را به اتمام
برساند دراخرین مرخصی که آمد من به او
گفتم كه به جبهه نرود مي گفت من مي خواهم پيش خداوند بروم از او خواستم كه اگر شما
پيش خداوند برويد ما بايد چكا ركنيم.هرسريع
كه به مرخصي مي امد براي دوري از بچهه ها گريه مي كرد
مسئوليت او درجبهه چه بود؟ شهید
از عمليات هایي كه حضور پيدا كرده بودند براي ما صحبت نمي كرد او روي تانك نفر بر بود. از عمليات
ها صحبت نمي كرد مي گفت انجا جاي ما خيلي خوب است شما اينجا ناراحت نباشيد .
لطفا بگویید خوابی از شهید دیده اید یا نه ؟ من
خواب ديدم كه داخل امامزاده سياهدشت بودم
ومهدي ناگهاني خودش را به اغوش من انداخت از خواب بيدار شدم فرياد زدم كه مهدي
شهيد شهيد شده است همسرم من را دعوا كرد چندروز بعداز اين خواب كه جنازه اورا براي
ما اوردند.
شهید براي شما وصيتي ننوشته بود؟ وصيت نامه او داخل كوله بودند
كه باهم سوخته بودند.
لطفا از نحوه شهادت
شهید برایمان بگویید ؛ براي اخرين بار نامه نوشته بود كه من چند روز ديگر
مرخصي مي گيرم وبه روستا مي ايم.بعدا كه از خط مقدم به پشت براي استراحت امده بودند شب كومله ها به
انها حمله كرده بودند وبي سيم هاي انها را قطع كرده بودند كه با زور واصرار قصد به
اسارت بردند مهدي راداشتند كه همانجا توسط كومله به گلوله بسته شد و به درجه رفيع
شهادت نايل امد ه بود.