من انقلابی ام / آمریکا یک گرگ طمع کار در مقابل مسلمانان انقلابی است
نوید شاهد خراسان شمالی؛ به دیدار یکی از عاشقان حضرت ابا عبدالله الحسین می رویم که در دفاع مقدس 70 درصد از جسمش را فدای اسلام کرده بود رفتیم تا درک کنیم چگونه بعد از 3 دهه حاج رسول با جسمی مجروح اما با دلی پر امید و قلبی مؤمن و اراده مستحکم بر عهد و پیمان خویش با انقلاب ایستاده و چگونه همسرش که توفیق 28 سال پرستاری از حاجی را داشته او را در این مسیر یاری میدهد.
لطفاً خودتان را معرفی بفرمایید؟ اهل کجا هستید؟ چند تا فرزند دارید؟
حاج رسول رضا پور مقدم اهل روستای چخماق لو (دارالشهداء) از توابع شهرستان
آشخانه، جانباز 70 درصد جنگ تحمیلی هستم و دارای چهار فرزند میباشم.
روستای چخماق لو بعد از ورود مقام معظم رهبری به استان خراسان شمالی با
توجه به تعداد بالای شهدا روستا با نظر ایشان تغییر نام داد و از آن به بعد بهعنوان
دارالشهدا نامیده شد.
رقیه آخری هستم از روستای اینچه از توابع شهرستان آشخانه همسر جانباز حاج
رسول رضا پور مقدم.
دوران نوجوانی چهکارهایی انجام میدادید؟ میزان تحصیلات شما تا چه مقطعی
است؟ چند برادر و خواهر هستید؟
تا کلاس پنجم را در روستا سپری کردم بعداز آن به آشخانه رفتم و تا دوم
راهنمایی ادامه دادم و بعدازآن ترک تحصیل کردم و به روستا برای کمک به پدرم برگشتم.
ما پنج برادر و پنج خواهر هستیم و من بزرگ همه هستم.
پدرم دامدار بود و در دامداری کمک دست پدرم بودم و بعداز آن تا دیپلم ادامه دادم و چند
سالی را بهطور غیرحضوری در حوزه علمیه درس خواندم.
چه چیزی باعث جذب شما به مکتب امام خمینی شد؟ چه چیزی باعث شد به جبهه
بروید؟ اولین بار کی به جبهه رفتید؟
خدا رحمت کند شهید رمضانی را، ایشان یکبار برای تبلیغ به روستا آمد و در
مسجد روستا از جنگ و جبهه و رشادتهای شهدا حرف زد تمام جوانان روستا جذب او شدند
و راهی جبهه، زمانی که برای جمعآوری کمک به روستا میآمدند همیشه بهترین گوسفند
رو انتخاب میکردم و میدادم که اولین بار سال 1365 به جنگ رفتیم و در عملیات
کربلای چهار و پنج به مقام جانبازی نائل آمدم.
حاجخانم؛ شما در سال 1369 ازدواج کردید یعنی زمانی که حاج رسول مجروحیت
داشت چطور راضی شدید درزمانی که انچنان نامی هم از جانبازی امتیازات آن وجود نداشت
با یک جوان که جسم سالمی هم ندارد ازدواج کنید؟
خدا کمک کرد که توانستم با حاج رسول ازدواج کنم و علیرغم اینکه آن زمان
خواستگارهای دیگری هم داشتم و از خانواده ضعیف هم نبودیم و خانوادهام هم راضی
نبودند همچنین خیلی از اطرافیان با این وصلت موافق نبودند ولی با توکل بر خدا
تصمیم گرفتم که با ایشان ازدواج کنم. آن زمان نامی از جانبازی وجود نداشت و خدا
چنان محبت حاج رسول را در دلم گذاشت که هیچکس جای آن را نمیتواند بگیرد.
خانم آخری، زندگی با یک جانباز چه سختیهای دارد؟
در یک زندگی مشترک مرد باید همراه و همکار زن در تمام امور زندگی باشد ولی
خب یک جانباز در خیلی از امور نمیتواند مشارکت کند. و این را زن جانباز باید
بپذیرد.
اوایل که مجروحیتش هنوز خوب نشده دست و یکپایش ازکارافتاده بود و دچار تشنج میشد خیلی سخت بود. به لحاظ روحی برایم سخت بود ولی توانی که خدا در وجودم گذاشته بود باعث شد که تمام این مشکلات را تحملکنم و به بودن در کنار حاج رسول افتخار کنم.
در کدام عملیات و چگونه جانباز شدید؟
در عملیات کربلای 5 در منطقه شلمچه بودیم که به تعویض نوبت عملیات رسیدیم و
در عملیات بعد از 72 ساعت نیروهای تازهنفس را با نیروهای خسته عوض میکنند که در
حین بازگشت بودیم که خمپاره 60 فرود آمد و من بعدازآن آن متوجه نشدم و 28 روز بعد
در بیمارستان شیراز به حال خودم آمد و خانوادهام در این مدت فکر میکردند که من
شهید شدهام.
چند نفر از دوستان نزدیکت در این عملیات شهید شدند؟ با کدام از دوستان
شهیدت رفاقت بیشتری داشتید؟ دلت برایش تنگ نشده؟
هفت نفر، شهید برات عطایی یکی از نزدیکترین دوستانم بود
که در همانجا شهید شد و هنوز هم مفقودالاثر است. چند سال پیش که راهیان نور رفته
بودیم برای چند لحظهای دیدمش و حالم بسیار خراب شد. و در حین بازگشت در اراک توقف
کردیم که نمازمان به تأخیر افتاده بود باعث شده بود من ناراحت شوم برای چند لحظهای
خوابم برده بود که در خواب شهید عطایی را دیدم که گفت: زمانی که به شلمچه آمده
بودی من تو را دیدم وبرای تأخیر نماز زیاد ناراحت نباش.
دوباره جنگ بشود حاضرید داوطلب شوید؟ احساس پشیمانی نمیکنید؟
هیچوقت، خدا نکند که پشیمان شویم و شما هم دعا کنید هیچوقت این اتفاق
نیفتد، در مصاحبه با سپاه هم گفتم اگر دوباره جنگی اتفاق بیفتد این دفعه بهاتفاق
خانوادهام در صف اول قرار میگیریم.
در انتها جوانان را نصیحتکنید
از جوانان عزیز میخواهم همیشه راه امام و انقلاب را ادامه بدهند و از هیچچیز
قدرتهای پوشالی نترسند.
انتهای پیام /