آخرین اخبار:
کد خبر : ۵۹۷۶۳۰
۰۶:۵۴

۱۴۰۴/۰۵/۱۹
مصاحبه با برادر شهید فاطمه صالحی به مناسبت روز خبرنگار

آخرین پیام یک خبرنگار: «من شهید می‌شوم»

شهیده فاطمه صالحی، خبرنگار و پاسدار رسانه‌ای سپاه، ماه‌ها پیش از شهادت به اطرافیانش گفته بود: من شهید می‌شوم. این بانوی انقلابی که خود را اولین شهید زن فضای مجازی سپاه البرز می‌خواند، سرانجام در حمله موشکی دشمن به مقر سپاه کرج به آرزوی دیرینه‌اش رسید.


به گزارش نوید شاهد البرز؛ به بهانه روز خبرنگار، به سراغ خاطرات کسی رفته‌ایم که خود، اسطوره این عرصه بود. از زبان برادرش سجاد صالحی می‌خوانید که چگونه این بانوی آسمانی، پیش از شهادت، بارها فریاد زد: «من شهید می‌شوم!» و سرانجام در دوم تیر ۱۴۰۴، با پیکری خونین اما روحی سرافراز، در زیر آوارهای سپاه کرج، پرونده حیات دنیوی‌اش را با مُهر سرخِ شهادت بست. 

اینک، مصاحبه‌ای که نه یک گفت‌وگوی ساده، که روایتی است از حماسه زنی که عقلش عاشق شد و در آتش عشق، شهید شد...


آخرین پیام یک خبرنگار: «من شهید می‌شوم»

سجاد صالحی برادر شهید از این شهید خبرنگار روایت می‌کند: خواهرم فاطمه در ۱۹ خرداد ۱۳۶۴ در خانواده‌ای مذهبی و انقلابی متولد شد. از همان کودکی، فردی شجاع، حقیقتجو و بسیار مهربان بود. اهل هنر، نقاشی و نوشتن بود و وقایع زندگی و محیط اطرافش را به تصویر می‌کشید. او دانش‌آموخته رشته رسانه در مقطع کارشناسی ارشد و مجرد بود.

از ویژگی‌های اخلاقی فاطمه، باید ایمانی ریشه‌دار یاد کنم؛ ایمان او نه سطحی و تقلیدی که حاصل سال‌ها تحقیق، مطالعه و تجربه شخصی بود. کتابخانه‌ای با 700-800 جلد کتاب نشان‌دهنده عمق مطالعات دینی و اعتقادی اوست.

همچنین او ولایت‌مداری عملی بود؛ ولایت‌پذیری او محدود به شعار نبود. در تمام تصمیمات کاری و شخصی، تطبیق با فرامین رهبری را ملاک عمل قرار می‌داد و عبادت خالصانه‌ای داشت. نمازهای اول وقت، مداومت بر ادعیه و زیارات، و ارتباط خاص با امام زمان(عج) از ارکان زندگی روزمره او بود.

از دیگر ویژگی‌ اخلاقی فاطمه می‌توان مهربانی بی‌حد او نام برد حتی در قبال حیوانات مهربان بود. همکارانش نقل می‌کنند که همیشه اولین نفر برای کمک به نیازمندان بود. فاطمه صداقت مثال‌زدنی داشت در روابط شخصی و حرفه‌ای، راست‌گویی و صداقت را فدای مصلحت‌اندیشی‌های معمول نمی‌کرد. او ساده‌زیستی با وجود مسئولیت‌های متعدد، زندگی بسیار ساده‌ای داشت و از تجملات پرهیز می‌کرد.

روزهایی که سحر را به صبح می‌رساند

تصویر آخرین چراغ روشن در محله، همیشه متعلق به اتاق کار فاطمه بود. پشت میز کارش که می‌نشست، گویی زمان برایش متوقف می‌شد. صفحه نمایش رایانه، نور ملایمی بر چهره مصممش می‌انداخت، درحالی‌که انگشتانش با سرعتی خستگی ناپذیر روی کیبورد می‌رقصید. همکارانش می‌گفتند: فاطمه در بحران‌ها تبدیل به نیرویی خاموشی‌ناپذیر می‌شد. یادم هست در آن شبهای سخت جنگ رسانهای، وقتی همه ما خسته از پای می‌نشستیم، او همچنان مثل سربازی در خط مقدم، مشغول رصد اخبار و تولید محتوا بود.

خلاقیتش در انتقال مفاهیم انقلابی زبانزد خاص و عام بود. یک روز با ایده جالبی پیش ما آمد: چرا مفاهیم دفاع مقدس را در قالب انیمیشنهای کوتاه به نوجوانان آموزش ندهیم؟ همان شب تا صبح بیدار ماند و اولین طرح را آماده کرد. طرحی که بعدها به یکی از موثرترین ابزارهای فرهنگی ما تبدیل شد.

مسئولیتپذیری او مثال‌زدنی بود. یادم میآید در یکی از پروژه‌های مهم رسانه‌ای، وقتی همه از ادامه کار منصرف شده بودند، او با همان آرامش همیشگی گفت: ما تا آخر خط می‌رویم. و واقعاً رفت. سه شبانه‌روز بی‌وقفه کار کرد تا پروژه را به سرانجام برساند. آخرین باری که دیدمش، همان شب قبل از شهادت بود، پشت میز کارش نشسته بود و با همان عشق همیشگی مشغول ویرایش آخرین کلیپهای روشنگرانه بود. انگار می‌دانست فرصت کمی دارد و می‌خواست هر آنچه در چنته دارد، برای انقلاب و مردمش هزینه کند.

پشتکارش نه از روی تعصب، که از سر عشق بود. عشقی که در کلامش موج می زد وقتی می‌گفت: ما در برابر خون شهدا مسئولیم. باید هر لحظه را غنیمت بشماریم و حالا او خود، شهید شده بود؛ اما میراثی از پشتکار، خلاقیت و مسئولیتپذیری به جا گذاشته که همچنان چراغ راه ماست.


چتر مهربانی بر سر محله

فاطمه انگار با همه دنیا زبان مشترکی داشت. از دانشجویان دانشگاه گرفته تا پیرزنهای محل، همه در سایه سار مهربانی‌اش آرام می‌گرفتند. یادم می‌آید روزی در کوچه پس‌کوچه‌های هشتگرد، گروهی از نوجوانان را دید که سرگرم بحثی داغ بودند. همانجا کنارشان نشست و با همان لهجه شیرینش گفت: بچه‌ها دارید راجع به چی حرف می‌زنید؟ یک ساعت بعد، همه‌شان دور او حلقه زده بودند و فاطمه با مثال‌های ملموس، پیچیدهترین مسائل روز را برایشان باز می‌کرد.

حجابش مثل تابلوی هنرمندانه بود - نه سختگیرانه، نه سهل انگارانه. همیشه می‌گفت: حجاب ما باید آنقدر زیبا باشد که دیگران را هم به خودش جذب کند. دختران محل تعریف می‌کنند که چطور با دستان هنرمندش، طرحهای جدید حجاب را به آنها یاد می‌داد. یکبار برای دختر نوجوانی که از حجابش خجالت می‌کشید، شال سبز رنگی هدیه آورده بود و گفته بود: این رنگ، رنگ بهشت است.

دغدغه‌هایش به اندازه آسمان گسترده بود. از درد دل پیرزنی تنها گرفته تا مشکل آب‌گرفتگی محله. همیشه اولین نفری بود که برای حل مشکلات پیشقدم می‌شد. یکبار که مدرسه محل کمبود کتاب داشت، با خلاقیت خاص خودش کمپین یک کتاب، یک شهید را راه انداخت. تا صبح بیدار ماند و پوسترهای زیبایی طراحی کرد. صبح که از خانه بیرون آمد، چشمهایش از بی‌خوابی سرخ بود، اما لبخند رضایت روی لب‌هایش نشسته بود.

آخرین بار که در محله دیده شد، مشغول جمع‌آوری کمک برای خانواده نیازمندی بود. با همان چادر سبزش که مثل پرچمی در باد به اهتزاز درآمده بود، از این خانه به آن خانه می‌رفت. کسی فکر نمی‌کرد فردای آن روز، چادرش را مانند پرچمی بر بالای آرامگاهش در طالقان خواهند دید. اما هنوز هم گاهی اوقات، دختران محل کنار دیوار خانه‌اش می‌ایستند و به یاد آن روزها می‌گویند: فاطمه خانوم به ما یاد داد که انقلابی بودن، یعنی دل به مردم بستن. شجاعتی که تاریخساز شد.

با مهارتی بی‌نظیر، گزارش جامعی تهیه کرد که هم واقعیت را فریاد می‌زد، هم ترفندهای دشمن را افشا می‌کرد. انگار از خطرات احتمالی هیچ هراسی نداشت. همیشه می‌گفت: در جنگ رسانه‌ای، شجاعت یعنی گفتن حقیقت، حتی وقتی تمام دنیا می‌خواهند آن را پنهان کنند.

 

حقیقت‌یابی، گمشده همیشگی او

دفتر کارش بیشتر شبیه یک مرکز تحقیقات بود. قفسه‌های پر از کتاب، پرینت‌های مختلف روی میز، و ده‌ها تب باز شده روی کامپیوترش. یکبار برای تحقیق درباره یک رویداد تاریخی، سه روز تمام در کتابخانه‌های مختلف شهر گشت تا به منبع اصلی دست پیدا کند. به شوخی به او می‌گفتند: فاطمه جان، اینقدر خودت را خسته نکن! اما با همان لبخند شیرینش جواب می‌داد: من نمی‌توانم با نصف حقیقت زندگی کنم. یا همه‌اش را می‌خواهم، یا هیچ‌کدامش را. این روحیه پژوهشگری او بود که هر مطلبی را تبدیل به سندی ماندگار می‌کرد.

 

هنر زندگی کردن

چه شگفت‌انگیز بود دیدن اینکه چطور بین این همه فعالیت، باز هم وقت می‌کرد برای مادرش چای ببرد، برای خواهرزاده‌اش هدیه بخرد، و سحرگاهان به راز و نیاز بپردازد. برنامه روزانه‌اش روی دیوار اتاقش نصب بود - نه خشک و نظامی، بلکه انعطاف‌پذیر و واقع‌بینانه. یک روز که از او راز این تعادل را پرسیدم، آهسته گفت: من یاد گرفته‌ام که زندگی مثل نقاشی است. اگر همه رنگ‌ها را در جای خودشان بگذاریم، اثر زیبا می‌شود. و چه زیبا این نقاشی را کشیده بود! تا جایی که حتی در شلوغ‌ترین روزها هم، آرامش چهره‌اش گواه تعادل درونی‌اش بود.

وصال در سحرگاه

آخرین باری که او را دیدم، سحرگاهی بود پشت میزکارش. سرش روی میز افتاده بود و به خواب رفته بود. کنار دستش یک فنجان چای نیمه‌خورده، صفحه‌ای پر از یادداشت‌های تحقیقی، و تصویری از امام خامنه‌ای قرار داشت. در آن لحظه فهمیدم راز این همه توانایی در چیست: عشقی که در سکوت سحرها رشد کرده بود، شجاعتی که از عمق ایمان می‌جوشید، و تعادلی که از شناخت واقعی زندگی نشأت می‌گرفت. و امروز که او به آرزوی دیرینه‌اش - شهادت - رسیده است، این ویژگی‌های خاص اوست که همچون چراغی فراروی ما می‌درخشد.

این ویژگی‌ها در کنار هم، تصویری کامل از یک الگوی زن مسلمان انقلابی ترسیم می‌کند که توانست در عین حفظ ارزش‌های اسلامی، در پیشرفته‌ترین عرصه‌های علمی و رسانه‌ای نیز بدرخشد. شخصیت چندبعدی او ثابت کرد که می‌توان هم متدین بود و هم نخبه، هم انقلابی بود و هم خلاق، هم اهل عبادت بود و هم اهل کار و تلاش بی‌وقفه.

فعالیت‌های رسانه‌ای و اجتماعی 

خواهر شهیدم  با درک عمیق از نقش حیاتی رسانه در جنگ نرم، حضوری خستگی‌ناپذیر در عرصه‌های مختلف رسانه‌ای و فرهنگی داشت. فعالیت‌های او را می‌توان در چند محور اصلی بررسی کرد:

 جبهه رسانه‌ای و فضای مجازی

به عنوان معاون فضای مجازی ناحیه ساوجبلاغ، استراتژی‌های هوشمندانه‌ای برای مقابله با جنگ روانی دشمن طراحی می‌کرد. با مدیریت چندین کانال و صفحه فعال در شبکه‌های اجتماعی، به صورت شبانه‌روزی به تحلیل و پاسخگویی به شبهات می‌پرداخت. ایشان به‌ویژه در بحران‌های رسانه‌ای اخیر، نقش محوری در خنثی‌سازی تبلیغات دشمن داشتند.

 تربیت نسل انقلابی

در نقش سرمربی حلقه صالحین بسیج، با برگزاری جلسات مستمر و کارگاه‌های آموزشی، جوانان را با مبانی انقلاب اسلامی و تفکر بسیجی آشنا می‌کرد. همچنین به عنوان معلم دفاعی در مدارس هشتگرد، دانش‌آموزان را با مفاهیم دفاع مقدس و تهاجم فرهنگی آشنا می‌ساخت.

 

 فعالیت‌های علمی و دانشگاهی

با تدریس در دانشگاه جامع علمی کاربردی، شاگردان بسیاری را در رشته‌های مرتبط با رسانه تربیت کرد. روش تدریس ایشان ترکیبی از دانش آکادمیک و تجربیات عملی در جبهه رسانه‌ای بود.

 

خدمات فرهنگی و مذهبی

به عنوان خادمیار رضوی، در برنامه‌های مختلف آستان قدس رضوی مشارکت فعال داشت. همچنین با عنوان خادم الشهدا، به مستندسازی زندگی شهدا و حفظ آثار آنان می‌پرداخت. این فعالیت‌ها نشان‌دهنده عشق عمیق ایشان به اهل بیت و شهدا بود.

 

 روش‌های نوین تبلیغی

با بهره‌گیری از تکنیک‌های روز رسانه‌ای مانند اینفوگرافی، موشن گرافی و تولید محتوای دیجیتال، پیام انقلاب را به زبان روز به نسل جوان منتقل می‌کرد. آثار ایشان همواره از خلاقیت و نوآوری برخوردار بود.

 

 فعالیت‌های بین‌رشته‌ای

با ایجاد پیوند بین رسانه، هنر و معارف دینی، آثار بدیعی خلق می‌کرد که هم جذاب و هم عمیق بودند. نقاشی‌ها و نوشته‌های ایشان بیانگر این نگاه جامع بود. هر یک از این مسئولیت‌ها به تنهایی می‌توانست برای یک نفر تمام وقت کافی باشد، اما شهیده صالحی با مدیریت زمان و انرژی فوق‌العاده، در تمام این عرصه‌ها حضوری فعال و مؤثر داشت.

 

رویکرد او در جنگ رسانه‌ای

در جنگ اخیر، که بیشتر یک جنگ روایتها بود، شهیده صالحی با تمام توان در فضای مجازی حضور داشتند تا چهره واقعی صهیونیستها و استکبار جهانی را افشا کنند. در آن ۱۲ روز، گاهی تا سحرگاه بیدار میماندند تا اخبار را رصد کنند و به شبهات پاسخ دهند. 

نشانه‌های یک روح آسمانی

شهیده فاطمه صالحی در ماه‌های پایانی عمر پربرکتش، نشانه‌های روشنی از نزدیکی به شهادت بروز داد که امروز برای ما به عنوان درس‌هایی ناب از عمق ایمان یک مبارز راه حق باقی مانده است:

 پیش‌گویی‌های مکرر

در جمع‌های مختلف - از خانواده گرفته تا محیط کار و دانشگاه - با آرامش خاصی از شهادت خود سخن می‌گفت. این پیش‌بینی‌ها تصادفی نبود، بلکه حاصل یک شهود روحانی و ارتباط ویژه با عالم معنا بود. در جمع خانوادگی تأکید داشت: من شهید می‌شوم. اگر آدم شهید نشود، می‌میرد. حیف است که انسان مفت از دنیا برود.

 

وصیت‌های سازمان‌یافته

به همکارانش در دانشگاه گفته بود: من به عنوان اولین زن شهید فضای مجازی سپاه در استان البرز و هشتگرد خواهم بود. حتی محل دفن خود را دقیقاً مشخص کرده بود: مرا در روستای آباء و اجدادی‌ام، گوران طالقان دفن کنید.

 آخرین پیام یک خبرنگار: «من شهید می‌شوم»

 یادداشت عرفانی

در دفترچه خاطراتش که فرصت پر کردن آن را نیافت، در صفحه اول جمله‌ای نوشته بود که گویای تمام وجودش بود: «عقل که عاشق شود، شهید می‌شوی». این کلمات، عصاره‌ای از فلسفه زندگی او بود - ترکیب نادر خردورزی و عشق الهی.

 

 آماده‌سازی اطرافیان

برخلاف بسیاری که از مرگ هراس دارند، او به صورت سیستماتیک اطرافیان را برای این اتفاق آماده می‌کرد. این رفتار نشان می‌دهد که شهادت برای او یک اتفاق نبود، بلکه وصول به مقصود بود.

 

 نشانه‌های معنوی

در روزهای پایانی، گویی شتابی خاص در انجام کارهای ناتمام داشت. گویا می‌دانست فرصت کمی باقی است و می‌خواست دین خود را به انقلاب و مردم تمام‌وکمال ادا کند.

این رویکرد شهیده صالحی، تصویری زنده از مرگ آگاهانه را به نمایش می‌گذارد - همان مفهومی که در فرهنگ شیعی ما به عنوان شهادت طلبی از آن یاد می‌شود. او نه تنها شهادت را پیش‌بینی کرد، بلکه با آگاهی کامل آن را رقم زد و ثابت کرد که شهیدان، مرگ را انتخاب می‌کنند، نه اینکه مرگ به سراغشان بیاید.روز شهادت: 

آن روز، من در شیفت کاری بودم که خبر حمله به سپاه کرج را شنیدم. چون محل کار خواهرم در هشتگرد بود، فکر نمی کردم ایشان آنجا باشند. اما مادرم اطلاع دادند که ایشان صبح به کرج رفتهاند. خودم به محل حادثه رفتم و در نجات جان مصدومان کمک کردم. متأسفانه پیکر خواهرم را حدود ساعت ۷ شب از زیر آوارها پیدا کردیم. 

 

درسهای شهیده صالحی برای خبرنگاران

او باور داشتند که یک خبرنگار انقلابی باید همیشه در خط مقدم آگاه سازی باشد و روایتگر حقایق. بزرگترین درسشان برای جوانان، ایمان، ولایتمداری و پایبندی به حجاب بود. 

سخن پایانی

شهیده فاطمه صالحی ثابت کرد که رسانه، سنگر بی‌بدیلی در جنگ نرم است. امروز که روز خبرنگار است یادش گرامی و روحش شاد!

 مصاحبه از اباذری


گزارش خطا

ارسال نظر
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه