سردار شهید داوود گریوانی از زبان همرزمانش
آخر شجاعت
شجاعت داوود بی نظیر بود. کسی که بتواند فقط با نارنجک سنگر را فتح کند و سنگر به سنگر پاکسازی کند و یک تنه خط بشکند، آخر شجاعت است. قهرمان بودن، فرمانده به معنای واقعی در وجودش بود
خودسازی کامل
برخورد خوبی داشتند. صحبت از توکل به خدا نترسیدن و انتقال تجربه ها می کردند. انتقال تجربه ، نحوه شکستن خط و اینکه نباید بترسیم. اصلا احتیاج نبود صحبت کنند، بچه ها همه چیز را در جسم و روحیه ایشان می دیدند.
خیلی زیاد شوخی می کرد، مخصوصا وقتی با شهید خاکشور، نجفی و بنفشه بودند.
بچه ها منتظر بودند شهید گریوانی چیزی از آنها بخواهد و آن ها با جان و دل انجام دهند. شجاعت، شهامت، بی ریا کارکردن و اهل مطالعه بودن، همه نتیجه خودسازی کاملی بود که شهید گریوانی داشت.
سرت راپایین بیاور
تمام نیروها تحت اخلاق او بودند. اطرافیانش از خدا می خواستند که داوود چیزی بگوید و آن ها انجام دهند. خمپاره که می آمد، بدون اینکه سینه خیز شود می ایستاد. نه اینکه غرور داشته باشد، می دانست که هیچ کارش نمی شود. حتی یکبار می خواستیم سنگر بزنیم، هواپیما پایین آمد و بمباران کرد، وقتی خواستم بالا را نگاه کنم، گفت: «اعتنا نکن سرت رو بیار پایین»
مادرم زهرا (س)
در عملیات رمضان بعد از مجروح شدن، بیهوش می شود. وقتی به هوش می آید می بیند خانمی بالای سرش است و به او آب می دهد.
داوود آب را می گیرد. آب را که می خورد به خودش می گوید: اینجا جبهه است، این خانم اینجا چی می کند؟
می گوید: وقتی برگشتم و نگاه کردم، کسی را ندیده ام. این خاطره را در دفترچه خاطراتش نوشته است.
سرگذشت والمر
داوود تخریب چی بود. یکبار حواسش نیست و روی والمر می نشیند. اگر کس دیگری بود بی شک خودش را می باخت، اما او رانش را روی مین فشار می دهد. شاخک های مین توی پایش فرو رفته بود، با تمام قدرت فشار می دهد تا باروت های والمر تمام می شود. جای شاخک ها مثل میخچه روی پایش مانده بود
معلم بهداشت
شهید گریوانی، قامت رشید تنومند و بسیار قوی داشت. چند روز از عملیات والفجر 8 گذشته بود و ما در منطقه دریاچه نمک مستقر بودیم، شهید گریوانی به من گفتند: هاشم برو یک آفتابه آب بیار. گفتم برای چه؟ گفت: می خواهم سرم را بشورم. سرش را با تاید می شست. من هم با آفتابه آب می ریختم روی سرش، به او گفتم: داوود اینکه غیر بهداشتیه!
انتظار یکساله
تصورش این بود که در والفجر8 کنار شهید بنفشه و خاکشور و نجفی به شهادت می رسد، اما چنین نشد.
یکسال بعد وقتی از عملیات کربلای4 که لو رفته بود بر می گردد و می بیند که خبری از شهادت نیست و خیلی از هم رزمانش زخمی، اسیر یا شهید شده اند، غمگین و افسرده می رود داخل یکی از سنگرها می نشیند. حالت عجیبی داشت. دگرگون بود. سنگری که داوود در آن بود، آنقدر محکم بود که حتی راکت های هواچیما کمتر به او اثر می کرد. ناگهان گلوله یا خمچاره ای نزدیک سنگر منفجر می شود و ترکش آن به قلب داوود نفوذ می کند.
راوی: مصطفی غفوری