شعر دفاع مقدس - صفحه 5

شعر دفاع مقدس

تا متروكه ترين شهر

از واژه خون، كفن كفن مي گويم/ از قصه تلخ تير و تن مي گويم/ با خون غزل باز وضو مي گيرم/ با غربت سرخ خاك خو مي گيرم

پنهان مكن حرارت زخمت را

دورت بگردم اي نفس زخمي!اين شعر از صداي تو،جوشيده است/ ديگر هواي تازه نمي خواهم،در سينه ام،هواي تو پيچيده است/ با درد سرفه هاي نفس گيرت،شرمنده ام،از اين كه نفس دارم

پرنده اي كه به آنجا رسد، هنر دارد...

ز راه مي رسد و چادري، به سر دارد/ اگر چه غنچه ولي خار، در جگر دارد/ هزار غنچه اگر بشكفد، ملالي نيست/ ولي شكفتن اين بار، درد سر دارد

به چشم هايي كه در ساسان

...بيستون / ذره ذره آب مي رود/ درفش/ رو/ هزار بار/ ايستاده مرده است

بيرق درد...

تو را سپاس برادر! كه بيرق دردي!/ و گفته اي كه از اين عشق،بر نمي گردي/ بهار عمر تو،در آتش و گلوله گذشت

بوي باران مي دهد،سجاده ات

شاكي ام از چشم هاي ساده ات / از سكوت سبز دريا زاده ات / از نيستان هاي آتش در نفس/ عاشقي هاي غريب افتاده ات

بهار کجاست؟

ناميق صفي زاده بوره كه يي /گفتم: بهار كجاست؟ / تابوتي نشانم داد / كه بر دوش هزار لاله سرخ

به جاي سرفه، از حلقش، گل و لبخند مي‌باريد....

جواد، آهسته سر برداشت از بالين/ شروع قصه‌اي شيرين/ صداي سرفه‌هاي سهمگينش را، نمي‌شد ديد

اين زخم‌ها، كه سرد و كبودند...

پاداش دست‌هايِ تو، بودند/ اين زخم‌ها، كه سرد و كبودند /گفتي كه دست‌هايِ نجيبت/ عمري، رفيق پنجره بودند

آميزه تهوع و طاعون

گلدسته هاي مسجد جامع شكافت / و مرگ منفجر/ تيغ از نيام كهنه برآهيخت:

آلاله‌هاي سركش...

چنان چون، لاله‌هايِ واژگون /يا نه/ آلاله‌هاي سركشند / كه تاول زنان

مردی زبانه می کشد،از پشت خاکریز...

تنها دو پله مانده،به دیدار آفتاب/قد می کشد به روی تو،دیوار آفتاب/ رفتند همرهان و دلم،خاک می خورد

ازلابلاي دود و آتش خردل...

خاموش كن! / شعله‌ي فسفري‌اش را /بگذار فراموش كنم / كه تو، با دو جشم

ترنم باران

چشمانم را می بندم/ خاك خاکریزها روي پلک هایم سنگینی می کند/ به خوابی عمیق می روم/ و از آن سوي نخل هاي سوخته

تقویم روي فصل خزان ایستاد است

تقویم روي فصل خزان ایستاد است/ گویی پس از تو نبض زمان ایستاده است / حس می کنم که پشت همین چشم هاي شاد / مردي همیشه دل نگران ایستاده است

کبوترانه

به درد غربت بی تو مبتلا شده ام/ اسیر وحشت شب هاي بی شما شده ام/ کبوترانه رفتی به سمت آبی عشق/ و من به تیرگی خاك مبتلا شده ام

بی تو

تو نیستی / گنجشک ها هر روز / تک به تک می رسند / می افتند میان دامنم

معجزه ناگهان

در غم نشست خاطر من از جوانی ات / با یاد لحظه هاي پر از مهربانی ات / در کوچه باغ خاطره ها پرسه می زنم / با یاد روزهاي خوش همزبانی ات

لبریز داغ ها

سرشار از کبودي و لبریز داغ ها!/ هم صحبت قدیمی این کوچه باغ ها!/ بعد از تو شانه هاي ستبر درخت شد / مأواي بال هاي سیاه کلاغ ها

عمري گذشت و یوسف ما پیرهن نداشت

/ آري که پیرهن نه، که حتی کفن نداشت / عمري گذشت و خنده به لب هاي مادرم! / خشکیده بود و میل به دریا شدن نداشت
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه