ابوالفضل بصیری

ابوالفضل بصیری

داستان کوتاه «عباس» به قلم ابوالفضل بصیری

برق چشم هاش توی جانم هول انداخت. دستم رفت طرف دستگیره در پریدم بیرون. جاده کمی پهن تر شده بود. شروع کردم به دویدن. یک لنگه پوتین توی پایم لق می زد. چند قدم نرفته، کسی توی سرم گفت تنهایش نگذارم.
طراحی و تولید: ایران سامانه