نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

برچسب ها - کرامات شهدا
خاطره ای از شاهرخ قلاوند
نوید شاهد - خاطره ای از شاهرخ قلاوند در مورد شهید سید مرتضی آوینی که شب جمعه ای در خواب او می آید و با او در بیداری قرار ملاقات میگذارد.
کد خبر: ۴۹۴۴۲۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۹

کرامات شهدا؛ خاطره ای از مادر شهید ذبیح الله قریه میرزایی
نوید شاهد - مادر شهید ذبیح الله قریه میرزایی تعریف کرده است که پسرش مفقودالاثر بوده و یک شب در خواب پسر خود را می بیند و پسرش به او خبر آوردن پیکرش با سربندی سبز را می دهد.
کد خبر: ۴۹۴۴۱۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۰۵

خاطره ای از مهدی شغازند
نوید شاهد - خاطره ای از مهدی شغازند در مورد دوست شهیدش که پس از شهادت هم به دوستی و قولش وفادار بود.
کد خبر: ۴۹۴۴۱۱   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱۰/۱۹

خاطره ای از برادر شهید مجید صدفساز
نوید شاهد - خاطره ای از برادر شهید مجید صدفساز، ایشان می گویند برادرم قبل از شهادتش تمام جزئیات شهادت خود را برای مادرم بازگو کرد حتی جای گلوله ای اش را.
کد خبر: ۴۹۴۰۵۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۹/۱۶

خاطره ای از سید باقر اسلامی خواه
نوید شاهد - خاطره ای از سید باقر اسلامی خواه برادر شهید در مورد برادرش که گفته است در زمانی که در غسّالخانه به احترام مادرش یک قطره اشک بر گونه هایش سرازیر شد.
کد خبر: ۴۸۶۳۶۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۰۶/۱۵

چند سالی از این قضیه گذشت. انقلاب پیروز شد و در دوران جنگ مثل بقیه جوانان برای دفاع از مرزهای میهن اسلامی راهی جبهه شد.
کد خبر: ۴۵۱۵۸۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۷

شهید اوحانی بر می گردد تا وضع را تشریح کند و کاملی بر می گردد تا نتیجه را گزارش دهد که می بینند آقا مهدی با تواضعی عجیب، با کسی صحبت می کند و چشمانش خورشیدوار می درخشند
کد خبر: ۴۵۱۵۸۰   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۶

رفتم دم در، کیفش را روی دوشش انداخته بود و روی پله ها ایستاده بود.کمی آجیل توی کیفش گذاشتم. اشک در چشمانم حلقه زد
کد خبر: ۴۵۱۵۶۶   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۶

همسرم! به تو اطمینان می دهم که من به آرزوی خود که شهادت در راه خداست خواهم رسید بدون اینکه قبل ازشهادت کمترین آسیب یا جراحتی متوجهم گردد
کد خبر: ۴۵۱۵۶۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۶

سرخ برگ خاطرات
پس از شهادت او بچه ها دفتر خاطراتش را از کوله پشتی اش بیرون آوردند. در آن نوشته بود؛ « خدایا مرا مثل علی اصغر امام حسین علیه السلام بپذیرد.»
کد خبر: ۴۵۱۵۵۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۵

صبح یکی از برادرهایی که با ما کار می کرد، از خواب شب گذشته اش تعریف کرد و گفت: «دیشب خواب دیدم که یک غواص بالای خاکریز آمد و به من گفت، دلاور این جا چه می کنی؟
کد خبر: ۴۵۱۵۵۷   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۴

برای شهید « سید مهرداد نعیمی » دو مزار ساخته اند؛ یکی در محور مقدم طلائیه و دیگر در زادگاهش صومعه سرا، که هر مزار، بخشی از بدنش را به یادگار در خویش می فشارد
کد خبر: ۴۵۱۵۵۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۳

گفتند که چیزی از شهید اورنگی نمی دانیم و در تحقیقها هم به جایی نرسیدیم، اما در بررسی دقیق تر متوجه شدیم که در عکسها، یک نفر همیشه درکنار اوست
کد خبر: ۴۵۱۵۴۴   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۱

شب عملیات کربلای 5، توی سنگر نشسته بودیم. از هر دری صحبتی بود. در عملیات قبلی کربلای 4 همه نگران این بودند که «میر حسینی» آسیب ببیند.
کد خبر: ۴۵۱۵۴۲   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۱۰

شب موقع خواب صلوات نذر می کنیم و در خواب شهداء را می بینیم که محل به جای ماندن پیکرشان را به ما نشان می دهند
کد خبر: ۴۵۱۵۳۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۶

واقعیت آن است که خود شهدا راه کار را به ما نشان می دهند و با عنایت و توجه ائمه معصومین موانع و مشکلات را از پیش روی ما بر می دارند.
کد خبر: ۴۵۱۴۹۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۶

فردا هم که روز ولادت شما بزرگوار است، این مقر هم که به نام خود شماست. آقا! شما خودتان عنایتی کنید؛ عیدی به این بچه ها بدهید» ما از فردای آن روز، یعنی از چهارم شعبان تا نیمه شعبان، در واقع طی یازده روز پیکر پاک یازده شهید را پیدا کردیم.
کد خبر: ۴۵۱۴۸۹   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۵

لطف کنید و از خدا برایم شهادت را بخواهید. از این جمله علی تنم لرزید. چنین آرزویی برای یک عروس، در استثنایی ترین روز زندگی، بی نهایت سخت بود، سعی کردم طفره بروم اما علی قسم داد در این روز این دعا را در حقش کرده باشم. بنا چار قبول کردم.
کد خبر: ۴۵۱۴۸۸   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۴

گفتم:«از رنگ قرمز حنا خوشم نمی آید ». در جوابم گفت:« این موها و ریشها می خواهند با خون سرخ خضاب بسته شوند...» وقتی پیکر مطهر شهید را برایمان آورده بودند ریشش با خون خضاب شده بود.
کد خبر: ۴۵۱۴۸۵   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۳

خدایا یعنی هیچ کس نیست به داد من برسه من نمی خوام، بمیرم یک وقت دست غیبی آمد این دختر رو بیرون کشید و یک گوشه ای گذاشت، گفت خدایا این دست چی بوده از کجا آمد دراین تاریکی دیجور ظلمات دنیا و آمد و من را نجات داد صدای غریبی گفت دختر عمو این دست همان یک مشت استخوانی بود که دیشب آمد.
کد خبر: ۴۵۱۴۸۳   تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۱/۰۲