خاطرات شهدای دامغان

خاطرات شهدای دامغان
قسمت دوم خاطرات شهید «محمدرضا طوسی»

مادر را برای دومین شهید خانواده آماده می‌کرد

خواهر شهید «محمدرضا طوسی» نقل می‌کند: «با بعضی از حرکات و رفتارش می‌خواست مادرم را برای دومین شهید خانواده آماده کند. گفت: بشین می‌خوام روضه شهید شدنم رو براتون بخونم. گفتیم: بسه دیگه! بیش از این داغ ننه رو تازه نکن. هنوز زوده بفهمی مادر چی می‌کشه!»
قسمت نخست خاطرات شهید «حسن یحیایی»

حسن با قرآن مانوس بود

مادر شهید «حسن یحیایی» نقل می‌کند: «حسن دانش‌آموز بی‌نظمی نبود که از مدرسه برمی‌گردد، وسایل و اسباب و اثاثیه خود را هرجا که شد رها کند؛ هر چیزی را در جای خودش قرار می‌داد. حسن اخلاق داشت. از نمازش غافل نمی‌شد. حرمت و احترام ما را همیشه داشت و با قرآن مأنوس بود.»
قسمت دوم خاطرات شهید «سید عباس راسخی»

شهادت، هدف غایی‌اش بود

هم‌رزم شهید «سید عباس راسخی» نقل می‌کند: «از محل حادثه تا سر جاده، نیرو‌های رزمنده سید عباس را با برانکارد بردند و نیم ساعتی نشستیم تا آمبولانس برسد. سید عباس برایمان صحبت کرد و ما توی دلمان گریه می‌کردیم، ولی به ظاهر خنده. می‌گفت: من به زودی از شما جدا خواهم شد و به هدفم خواهم رسید.»
قسمت نخست خاطرات شهید «عبدالله کاتبی»

حنای عراقی

مادر شهید «عبدالله کاتبی» نقل می‌کند: «گفتم: مادر! اینا چیه توی سرت گیر کرده؟ گفت: حناست. می‌بینی عراقی‌ها چه حنایی سرمون می‌مالن؟ کمی که موهایش را زیرورو کردم، دیدم خون و خاک روی سرش خشک شده.»
خاطراتی از شهید ابوالفضل حیدری

ماه عسل (1)

فردا صبح براي زيارت به حرم امام رضا رفتيم و زيارت كرده نماز ظهر را خوانديم و به منزل عمو برگشتيم بعد از 2 روز با هم به دامغان برگشتيم كه اين خاطره به عنوان ماه عسل براي من و شهيد به حساب آمد و هميشه از آن سفر به خوشي ياد مي كرد.
طراحی و تولید: ایران سامانه