«چند بار رفت وسط آتش تنور نشست و سالم بیرون آمد. آتش تنور را هم به جای چوب، با دست به هم می زد. مادر با تعجب گفت: حسین جان چرا اینجوری می کنی؟ یه وقت می سوزی، گفت: ببین مادر جان من سالمم و نسوختم، مگه ندیدی که رفتم توی آتش؟ اینقدر آتش، آتش نکن مادر! از صبح تا حالا گریه کردی و گفتی من رفتم توی آتش، امشب اومدم به شما بگم که در آتش نیستم. همانطور که خدا حضرت ابراهیم را از آتش نجات داد، ما هم نجات یافته هستیم.» آنچه خواندید گزیده ای از خاطرات مادر شهید "حسین خانی" است که نوید شاهد شما رابه خواندن بخشی از این خاطرات دعوت می کند.