از قضا شبي علي را در خواب ديدم و گلايه اين فرد را به او گفتم. گفت به او بگو درست است که خيرات ميکني ولي هنوز پاک پاک و خالص نشده اي و ته دلت ريا هست....
8 روز از فاجعه هفتم تير مي گذشت و من براي شرکت در مراسم شهادت شهيد بهشتي و 72 تن شهيد حزب جمهوري اسلامي به تهران آمده بودم. صبح روز 15 تيرماه سال 60 که علي در ساعات اوليه آن (7 بامداد) به شهادت رسيد...
نخستين حرکت سياسي شهيد نواب صفوي در آبادان که براي کار درشرکت نفت به آنجا رفته بود و در اعتراض به برخورد يک انگليسي با يکي از کارمندان صنعت نفت بود که طي يک سخنراني در جمع کارگران شرکت نفت صورت گرفت...
وقتي از چهارمحال و بختياري برگشتم اتفاقاً مصادف با ايام سالگرد شهيد اندرزگو بود. در اين ايامي که من در چهارمحال و بختياري بودم سه بار زينب نوه ام را كه شديداً تب کرده بود به دکتر برده بودند ولي تب او پايين نمي آمد و اين مطلب همه را نگران کرده بود.
شهيد عالي مقام، مجاهد گرانقدر حجت اسلام والمسلمين سيد علي اندرزگو در 13 رجب (ميلاد حضرت علي) در سال 1318 در تهران متولد شد و بر همين اساس نام وي را سيد علي نهادند...
شبي در خواب ديدم ماه به صورت کامل در آسمان ظاهر شده وفضا را بسيار روشن کرده است. وقتي به آن نگريستم ديدم علي به صورت هاله اي از نور از داخل قرص ماه بيرون آمد...
مراسم شهادت علي در همان جا برگزار شد. بعد از مراسم، خانواده علي وسايل خودشان را به خانه ما آوردند و گفتند چون شما تنها هستيد و اين خانه هم خيلي بزرگ است بهتر است در کنار هم زندگي کنيم. چون آنها زياد رفت و آمد داشتند، دلم نمي خواست با آنها زندگي کنم...
در سال 1327 به تهران مهاجرت كرد و يک سال بعد به خدمت نيروي هوايي درآمد. پس از 5 سال به شغل معلمي روي آورد و در سال 1335 به دانشسراي عالي وارد شد و پس از پايان تحصيل در شهرستا نهاي خوانسار، قزوين و تهران به تدريس پرداخت...
طرفداران بني صدر در اطراف ساختمان عليه ايشان شنيده مي شد ولي ايشان با خونسردي خاصي در مورد عزل بني صدر و تعيين رييس جمهور جديد صحبت ميکردند وعده زيادي از جمله خانواده شهيد مطهري هم در جلسه بودند...
من در خواب ديدم آقاي دکتر بهشتي با يک لباس سفيد و عمام هاي سبز پيش من آمد و به من اسلحه داد و گفت اين اسلحه را بگير و پيشروي کن. بعد گفت اگر شهيد شدم دوست دارم آقاي دکتر بهشتي بر جنازه من نماز بخواند...
روزي خادم مسجد کربلائي محمد حسن که صدق گفتارش را همه ميدانستند اظهار داشت شبي بعد از آن که درهاي مسجد را بستم و به شبستان آمدم و استراحت کردم، صداي پايي را شنيدم، چون سر برداشتم ديدم کنار منبر آقايي ايستاده است...
در يکي از مسافرت هاي عمره که در خدمت ايشان بوديم چون بليط هواپيما براي جده فراهم نشد، بليط هواپيما از تهران به بيروت و از بيروت به جده تهيه گرديد. در فرودگاه بيروت به طور ترانزيت چند ساعت ما را نگه داشتند