با کاروانی از کبوتر

با کاروانی از کبوتر

علم به دوش

میان حسرت آن لحظه خون فشان چشمم / به کفتران جدا مانده از حرم افتاد

هشت فصل عشق

از هشت فصل عشق گذشتند، با بالهای سیز صداقت / با آن شکوه خاطره انگیز، در سالهای سبز صداقت

همسفر ها

لب تشنگانی تشنه در بهت کویریم / یا آهوانی خسته در کوه و کمرها

ایل ستاره

با ایل ستاره همصدایم بکنید / در بستر خورشید رهایم بکنید

کوچه ی ما

مثل باران پرندگانی بهاری / ناگهان می آیید

پلاک

سه واژه آدرس و خانه ای بدون پلاک / دچار می شود از نو به آزمون پلاک

زنجیر سرخ پلاک

ای گوژپشت کهنسال، پاییز در تو شناور / صد داغ در سینه داری، با تو اشک و آهم برابر

روزی که شهر جمله سراپا سپید بود

مردی که تا نجابت باران رسیده بود / مردی که نام کوچکش آری «حمید» بود

غزل شهود

که بود آنکه مرا در وجود من گم کرد / تمام بود مرا در نبود من گم کرد

اندوه شاعرانه

آتش گرفته اند غزل های دفترم / با یاد آن کبوتر، در خون شناورم

همبال نسیم

در باغ دلم تازه گلی سر زد و گم شد / یکباره پرستو شد و پرپر زد و گم شد

شوقی برای پَر زدن

اینجا گلاب و پنجره از یاد می روند/ شب های اشک و خاطره از یاد می روند

با آن همه پرنده

گفتید عاشقیم و جراحت نداشتید/ایمان به ابر های اجابت نداشتید

شکوفه ی زخم

اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامه ی توست / غریب شهری و زخمت شناسنامه ی توست

کدام مرد...؟

میان غربتی که مثل غربت تو نیست/نشسته ایم و صحبت از شهادت تو نیست
طراحی و تولید: ایران سامانه