گفتوگو با همسر شهید حفظالله تمیمی از امدادگران جنگ
بعد از والفجر مقدماتی وقتی همسرم به مرخصی آمد، دیدم یک عالمه لباس خونی آورده است. از او پرسیدم: «لباسهایت چرا اینقدر خونی است؟» گفت: «جایی بودیم که آب نبود و فقط از هلیکوپتر قمقمه میانداختند که از تشنگی تلف نشویم.