دلاور رحیمی

دلاور رحیمی
یک نکته از هزاران(5 )؛

خاطرات" دلاور رحیمی " از رزمندگان دوران دفاع مقدس / ما رمیت اذ رمیت

از آن طرف تپه هشت جنازه را نشانم داد و گفت: هر چه آر پی جی انداختی خورد توی آن هایی که پایین تپه بودند. گلوله ی آخری وسط آن دو نفر خورد که در حال پایین آمدن بودند.آن موقع بود که متوجه مفهوم آن آیه شدم. من فقط شلیک کردم. خدا تیر را هدایت کرد و به هدف زد.
خاطرات «دلاور رحیمی» از فرماندهان دوران دفاع مقدس در عملیات مرصاد؛

مرخصی عروسی

یک ماشین کانکس ارتشی آمد. جلویش را گرفتیم. داشت از داخل شهر می‌آمد. در عقب را باز کردیم، پر از نیروهای ارتشی خودمان بود. هر کدام فقط یک زیر پیراهن بر تن داشتند. آن‌ها را اسیر گرفته بودند. که ما آزادشان کردیم. متأسفانه فراموش کردیم راننده را دستگیر کنیم و از دستمان در رفت.
طراحی و تولید: ایران سامانه