شهید حمید احدی

شهید حمید احدی

گزارش تصویری/ تجلیل از خانواده شهیدان «احدی و جواد رسولی» توسط خادمیاران رضوی

خادمیاران رضوی استان زنجان به همراه پرچم متبرک امام مهربانی ها ضمن اهدا لوح یادبود و تجلیل از مادر و همسر سرداران شهید «حمید احدی» و «جواد رسولی» از سرداران فرمانده فراجا استان زنجان، هفته نیروی انتظامی را گرامیداشتند. در ادامه تصاویر مربوطه را مشاهده کنید.

جشن میلاد امام رضا(ع) به نیابت از شهید «حمید احدی» برگزار می‌شود

جشن میلاد امام رضا(ع) به نیابت از شهید «حمید احدی» امشب در مسجد حضرت ولی عصر(عج) زنجان برگزار می شود.

تجلیل از مادر سردار شهید حمید احدی به عنوان یکی از فعالان قرآنی استان زنجان

طی مراسمی از بانو قریشی مادر سردار شهید حمید احدی به عنوان یکی از فعالان قرآنی استان زنجان با حضور مسئولان استانی تجلیل شد. در ادامه تصاویر مربوطه را مشاهده کنید.

بُرش 40 از کتاب "چشم‌هایش می‌خندید"/ نذر سلامتی

گیتی احدی خواهر شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: حمید که از در وارد شد، من و مامان از خوش‌حالی گریه کردیم. بعد از شایعه‌ی شهادتش، باور نمی‌کردم دوباره او را ببینم. دستش باندپیچی شده بود و پایش می‌لنگید. بابا سریع دست به کار شد و گوسفند را زمین زد تا قربانی کند. صدای اعتراض حمید بلند شد.

بُرش 38 از کتاب "چشم‌هایش می‌خندید"/ سخن بی اما و اگر حمید

منیره قریشی مادر شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: دلم می خواست بدرقه اش کنیم که او گفت؛ چند نفری هستن که پدر و مادر ندارن، بعضی‌ها شونم که بدون اجازه اومدن و کسی نیست بدرقه‌شون کنه. نمی‌خوام با دیدن شما حسرتی تو دل‌شون بمونه. جوابی نداشتم بدهم. فقط تا سر کوچه رفتم و دور شدنش را تماشا کردم.

بُرش 37 از کتاب "چشم‌هایش می‌خندید"/ عمل به فرموده پیامبر(ص)

منیره قریشی مادر شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: روزی حمید لباسی خریده بود. چپ‌چپ نگاهش کردم. شانه‌هایش را بالا انداخت. خب چی کار کنم که دوست دارم تمیز و خوش‌تیپ باشم. پیامبر خودش گفته ظاهرمون رو تمیز نگه داریم و مرتّب باشیم.

برش بیستم از کتاب " چشم‌هایش می‌خندید"/ چهارشنبه سوری

نوید شاهد – گیتی احدی خواهر شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: دلم لک زده بود برای یک چهارشنبه‌سوری پر هیجان و پرخاطره. سال پیش که انقلاب تازه پیروز شده بود. چهارشنبه‌سوری آزادی، حال و هوای دیگری داشت.

برش نوزدهم از کتاب " چشم‌هایش می‌خندید"/ دلتنگی برای تظاهرات

نوید شاهد – مرتضی حلاوت تبار دوست شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: دو روزی مهمان خانه‌ی عمه بودیم. امّا روز سوم دل‌مان برای شلوغ‌بازی و تظاهرات حسابی تنگ شده بود. کوچه‌های خلوت روستا شور و شوق انقلابی نداشت.

پدر شهید: اشک‌های "حمید" در روضه‌های امام حسین‌(ع) همه را تحت تاثیر قرار می‌داد

نوید شاهد – پدر شهید "حمید احدی" در گفتگویی به مناسبت روز پدر از فرزندش چنین می‌گوید: «اشک‌های حمید در روضه‌های امام حسین‌(ع) همه را تحت تاثیر قرار می‌داد. او بسیار کم سن و سال بود اما روح بزرگی داشت.»

دعای خیر خانواده شهدا گنج ارزشمندی محسوب می‌شود

نوید شاهد – دادستان زنجان در دیدار با خانواده شهید حمید احدی گفت: ساده ترین نگاه و نظر خانواده شهدا و کمترین دعاهای ایشان برای ما یک گنج و ذخایر ارزشمندی در این دنیای وانفسا است.

کوچه به کوچه با شهدا(2)/ نوای مهدی رسولی با عطر محرم

نوید شاهد – مهدی رسولی از مداحان اهل بیت عصمت و طهارت و فرزند شهید "جواد رسولی" در قالب طرح کوچه به کوچه با شهدا در ماه محرم مقابل منزل شهید "حمید احدی" مدیحه سرایی می‌کند. این طرح با هدف پیشگیری از شیوع بیماری کرونا به صورت یک ایده خلاقانه اجرا می‌شود.

برش سوم کتاب "چشمهایش می خندید"

مرتضی حلاوت تبار دوست شهید "حمید احدی" در کتاب "چشمهایش می خندید" می‌گوید: حمید دستم را محکم گرفته بود و با نزدیک شدن آن‌ها، خودش را پشتم قایم می‌کرد. مردی که نامش مختار بود، قمه را بالا آورد و به فرق سرش زد. خون فواره کرد و ریخت روی لباس سفیدش. دلم ریش‌ریش شد. چشم‌هایم را بستم. یک‌دفعه صدای مصطفی را شنیدم که با گریه داد می‌زد. - حمید! حمید بلند شو. ... متن کامل این خاطره را در نوید شاهد زنجان مشاهده کنید.

برشی از کتاب "چشم هایش می خندید"(2)

نوید شاهد برشی از کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" حاوی خاطرات شهید حمید احدی را منتشر کرد.

برشی از کتاب"چشم‌هایش می‌خندید"(1)

برشی از کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" حاوی خاطرات شهید حمید احدی منتشر شد.
خاطراتی از فرماندهان شهید استان زنجان(3)

شیک پوشی به وقت شهادت

حسين محمدى از دوستان و همرزمان "شهید حميد احدی " درباره ساعات قبل از شهادت او مى‏ گويد: «پيش از شهادت به حمام رفت و لباس هاى تميز و مرتب خود را پوشيد، به طورى كه بچه‏ ها گفتند:"شيك كرده ‏اى ".

معرفی فرماندهان شهید استان زنجان/ یادی از شهید حمید احدی

شهید "حميد احدى" فرزند كريم از مادرى به نام "منيره قريشى" در شهريور ماه 1341 شمسى در زنجان متولد شد.

خاطره‌ای از شهید حمید احدی / دل سپرده

خواهر شهید احمید احدی می‌گوید: هیچ‌وقت بیکار ندیدمش. نُه ساله که بود همراه مصطفی و مرتضی می رفتند کوچۀ سیدلر جلوی دکان آقاجان بساط می‌کردند. می گفت باید پول تو جیبی مان را خودمان دربیاوریم.

بازار نشر؛ میزبان کتاب «چشم‌هایش می‌خندید»

کتاب «چشم‌هایش می‌خندید» » از تولیدات حوزه هنری زنجان وارد بازار نشر شد.

برگزاری جشن روز هنر انقلاب/ کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" امروز رونمایی می‌شود

کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" به نویسندگی مریم بیات‌تبار امروز در جشن روز هنر انقلاب رونمایی می‌شود.

همیشه راهی پیدا می‌کرد/ مانعی برای شهید احدی وجود نداشت

گیتی احدی سردار شهید حمید احدی می‌گوید: بابا خسته و کلافه نشست سر سفره. گفتم: کاش داداش حمید هم بود. آبگوشت دوست داره. بابا انگار منتظر حرف من باشد با ناراحتی گفت: داداش حمیدت رو توی شهر دیدم. مثل اینکه توی این مدت با دوستاش می اومدن شهر. کاراشون رو می کردن و دوباره برمی گشتن دِه.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه