15 خرداد بانه - صفحه 2

15 خرداد بانه
زندگینامه

خرداد خونین بانه / مختصری از زندگینامه شهیده عایشه شریفی

متین و آرام بود،عفت و پاکدامنی را از محیط خانواده و روستا به ارث برده بود. باهمه به نرمی و عطوفت رفتار می کرد...
زندگینامه

خرداد خونین بانه / نان ودرآمد کارگری حلال ترین درآمدهاست /نگاهی کوتاه بر زندگی شهید قادر شریف زاده

نمازو روزه اش قضا نمی شد و از زمانی که به سن تکلیف رسیده بود واجبات دینی را به جای می آورد و در فصل بیکاری بیشتر اوقات را در مسجد سپری می نمود...
خاطره

خرداد خونین بانه/ ادای دین/ خاطراتی از شهیده رعنا شریف پور

با وجود اینکه چشمانش از بینایی کافی برخوردار نبود،خیاطی می کرد و یا برای رزمندگان جوراب ودستکش وشال گردن می بافت و میگفت:این تنهاراهی است که من می توانم دَینم را به کشورم ادا کنم...
خاطره

خرداد خونین بانه /رویای صادقانه / خاطراتی از دانش آموز شهیده ماندانا شریف پور

صدای مهیبی آمد .شیشه های مدرسه را در هم ریخت همه ی بچه ها جیغ می کشیدند و از کلاس درس بیرون می آمدند،دودسیاهی نصف آسمان شهر را فرا گرفته بود و دود از محله خودمان بلند می شد...
حاطره

خرداد خونین بانه / کمکی که به قیمت از دست دادن کارش منجرشد/ خاطراتی از شهید رحیم شریف پور

صاحب کارش به تندی با آنها برخورد و آنها را از در مغازه می راند . در این حال شهید ساندویجی به آن بچّه می دهد و به صاحبکارش می گوید، قیمت آن را از دستمزدش کم کند...
خاطره

خرداد خونین بانه / تنبیه بدنی دانش آموزان کار ظالمانه ای است/ خاطراتی از شهید حسین شاه ویسی

معلم دستور داد تا در سرمای شدید زمستان دستهایشان را در برف قرار دهند.تنبیه سختی بود،من هم جزو دانش آموزان خاطی بودم. رعب و وحشت فضای مدرسه را فراگرفته بود،کسی جرأت حرف زدن نداشت. این خبر به عمویم (شهیدحسین شاه ویسی) رسید...
زندگینامه

خرداد خونین بانه / نگاهی به زندگی شهید اسماعیل سلیمانی

اهالی محل او را به عنوان انسانی پاک و معتقد می شناختند.حتی در بین نمازگزاران مسجد محل نیز مورد قبول همه بود...
زندگینامه

خرداد خونین بانه / درنگی کوتاه بر زندگی شهید محمدامین سلیمی

به جرم طرفداری از نظام مقدس جمهوری اسلامی و همکاری با سپاه توسط گروهک «خبات»دستگیر وبعد از مدتی زندانی در مقابل اخذ وجه و جریمه نقدی آزاد گردید...
زندگینامه

خرداد خونین بانه/ مدافع نظام وانقلاب بود/ درنگی کوتاه بر زندگینامه شهید جلال سلامی بانه

عضوانجمن اسلامی وشورای اسلامی شهربودوبه همراه مسئولین شهردرتأمین نیاز محرومین تلاش می کرد...
زندگینامه

خرداد خونین بانه / مختصری از زندگینامه شهید سید بهاء الدین سعیدی

از زمانی که خود را شناخت وارد بازار کار شد.با همه مهربان بود و اخلاق نیکش او را از دیگران متمایز نموده بود...
زندگینامه

خرداد خونین بانه/ گذری کوتاه به زندگی شهید صالح سعیدی

با همه با مهربانی رفتار می کردوبه اطرافیان توصیه می کرد دراخلاق و برخورد بادیگران باید پیامبر گونه رفتار کرد...
زندگینامه

خرداد خونین بانه/ تاملی بر زندگینامه شهید احمد سعیدی

مدافع نظام و انقلاب بود و با رزمندگان سپاه اسلام به صورت غیر رسمی همکاری می کرد...
خاطره

خرداد خونین بانه/ روزه ماه مبارک رمضان/ خاطراتی از دانش آموز شهید محسن سربازی

چهارروزاز ماه مبارک رمضان راروزه گرفته بود.شب پنجم حال و هوای خاص خود را داشت و می گفت و می خندید. جلو آینه خود را مرتب می کرد...
خاطره

خرداد خونین بانه/ ادای فریضه نماز/ خاطراتی از شهیده پروین زارعی

هر وقت برای اقامه نماز آماده می شدم در کنارم حاضر می شد و با من رکوع و سجود را انجام می داد.با وجود اینکه مدرسه نرفته بود ولی با رسیدن به سن تکلیف نماز خواندن را کاملاً یاد گرفته بود و به تنهائی نماز را اقامه می کرد.
خاطره

خردادخونین بانه/ کمک به هم نوع/ خاطراتی از دانش آموز شهید جلال زارعی

روزی او را به خاطر انجام کاری به خانه مادرم فرستادم خیلی زود برگشت.با دوچرخه دوستش رفته بود و از اینکه در بین راه توانسته بود به یک پیر زن در بردن وسایل او به منزلش کمک کند در پوست خود نمی گنجید...
زندگینامه

خرداد خونین بانه/ تاملی کوتاه بر زندگینامه دانش آموز شهید حامد رضایی

حامد صبح زود بیدارشد.با خودش شعار مرگ بر صدام،درود بر خمینی(ره) را زمزمه میکرد.بعضی ها کفن پوش آمده بودند وشعرهمه دراین خلاصه می شد«حسین حسین شعارماست ،شهادت افتخارماست»...
خاطره

خرداد خونین بانه/ کمک به گدا/ خاطراتی از شهید غفور رنجبری

غفور هر روز برای اوغذا می برد،وقتی به او گفتم چرا این کار را می کنید؟در جواب گفت:آقا از دستمزدم کم بکنید!غافل از این است که اگر این رویه را ادامه دهد دیگر دستمزدی باقی نمی ماند...
زندگینامه

خرداد خونین بانه / گذری کوتاه بر زندگینامه شهید علی رفیعی

در نقاشی ساختمان استاد ماهری بودودر سال 62 پروانه اشتغال این حرفه را از شهرداری بانه اخذ نمود.روز به روز وضع کسب و کارش بهتر می شد و به آینده امیدوارتر...
خاطره

خرداد خونین بانه/ کمک به نیازمندان/ خاطراتی از شهید محمد رسول زاده

هر چند وقت یکبار از تاریکی شب استفاده می کرد و مقداری مایحتاج زندگی را بر می داشت و به در خانه ی آنها می برد و تقدیم می کرد.
خاطره

خرداد خونین بانه / اوج ایثار/ خاطراتی از روحانی شهید ملا عبدالکریم رسولی

به او قول می دهد که تلاش کند تا فرد اهداء کننده را بیابد.هر چه تلاش می کند موفق نمی شود و در نهایت خودش اقدام به اهداءکلیه می نماید و کلیه اش را به فرد نیاز مند اهداء می نماید .
طراحی و تولید: ایران سامانه