آوازه سلحشوری و رشادتهای او را شنیده بودم چندان از دوران کودکی و نوجوانی اش اطلاع عینی نداشتم، اما وصف او را از همقطاران و همسنگرانش به کرات شنیده بودم. او یکی از دلاوران کردستانی و از مفاخر شهر دیواندره بود.
سردار ایزدی، فرمانده وقت نیروی زمینی سپاه، در معرفی سردار شهید « جمیل شهسواری » گفته است: «ارتفاعات بلند و سترگ منطقه دیواندره، مریوان، بانه و کوههای چهل چشمه در مقابل صلابت و ایستادگی او و یاد چهره مردانهاش، به لرزه میافتاد.»
یکی از پیشمرگان به نام محمد چوپانی، از اینکه عراقی ها خمپاره میزدند یا با توپ های فرانسوی شلیک میکردند، خیلی بیزار بود، میگفت: برادر یوسفی، «اینکه عراقی ها اینجوری خمپاره می زنند و بچه ها را به شهادت میرسانند، این نامردی است، این جنگ نیست، جنگ مردانه جنگی است که ما رودرروی هم بجنگیم، تن به تن بجنگیم، اگر غیر از این باشد، نامردی است» و این نشانه روحیه بالای جنگاوری و ایثار پیشمرگان مسلمان کرد بود.
جبار به گونهای از پدرش صحبت به میان میآورد، گویی سالهاست که با او بوده و میگوید سالهاست با خاطرات پدرم زندگی میکنم. هم پدر را خوب به یاد دارد و هم اهدف والایش را. ماحصل گفتوگوی نوید شاهد را با «جبار شهسواری» فرزند سردار شهید « جمیل شهسواری » پیش رو دارید.
دختران و پسران و زنانی را می بینم که در این روز جز به قاب عکس به چیزی نمینگرند و در گوشه ای عزلت میگزینند تا در خلوت خود با تن پاره پاره پدر یا همسرشان در اعماق غمها فرو روند و درد دلهایشان را با عکس چسبیده به دیوار در میان بگذارند، مردان بی سر، مردان بی تن، مردان سوخته در آتش دشمنان اسلام و انسانیت، مردان دست بسته غرق در آب، مردان بی دست، مردان بی پا، مردان بی ادعا... آنچه خواندید بخشی از دلنوشته دختر یک شهید کردستانی است که توجه شما را به خواندن متن کامل آن دعوت می کنیم.
جميل شهسواري عضو سپاه مي شود. با دلاوري به عنوان مسئول عمليات گردان حضرت رسول(ص) در شهر ايوان دره مشغول به خدمت مي شود. هنگامي كه شرارتهاي گروهك مسلح در كردستان به اوج خود مي رسد...