وقتی خبر اولین اعزامش را به او دادند، به مدرسه رفت و از تمام دوستان و آشنایان خداحافظی کرد و حلالیت طلبید. آن روز به قدری شاد و خوشحال بود که گویی به مهمانی و یا مراسم جشنی می رود.
به هنگام اعزام به جبهه، آنچنان خوشحال و سرحال بود گويي لحظه به لحظه به بهشت برين نزديك كي شود و انگار به حجله دامادي عزيمت مي نمايد و شعار كربلا، كربلا ما داريم مي آييم بر زبانش جاري بود.