انفاق

انفاق
قسمت نخست خاطرات شهید «غلامرضا شهروی»

دستگیری به سبک شهدا

همسر شهید «غلامرضا شهروی» نقل می‌کند: «راننده در حالی که سرعت ماشین را کم می‌کرد، گفت: حالا هم دیر نشده بفرمایین، تا آخرش پیاده گز می‌کنی تا مِن بعد اول کرایه رو طی کنی، بعد سوار شی. غلامرضا از جیبش مقداری پول درآورد و پایین صندلی انداخت. غلامرضا گفت: آقا! مثل این که این پول از کیف شما افتاده. مسافر با هیجان جلوی پایش را نگاه کرد...»

او می‌دوید و من با تحسین نگاهش می‌کردم

دوست شهید نقل می‌کند: «گفتم: رضاجان! تو که مجبور نیستی این قدر هیزم جمع کنی. گفت: مجیدجان! کسانی که بچّه ندارن چشمشون به در مونده تا یکی براشون هیزم جمع کنه. گناه دارن.» با لبخند نگاهش کردم. خندید و گفت: «مگه نگفتی زنگ می‌خوره. بدو تا دیر نشده. خودش دوید، امّا من با تحسین نگاهش می‌کردم.»
گفتگو با مادر شهید «مرتضی قاسمی»/ قسمت دوم

مرتضی هرچه داشت با مردم قسمت می‌کرد

مادر شهید «مرتضی قاسمی» نقل می‌کند: «مرتضی بسیار سخاوتمند و لوتی بود. او هرچه داشت با مردم قسمت می‌کرد.»
قسمت نخست خاطرات شهید مدافع حرم «محمد طحان»

محمد مثل یک معلم به من درس می‌داد

مادر شهید مدافع حرم «محمد طحان» نقل می‌کند: «خیلی دوست داشتم بروم اعتکاف، اما چون ناراحتی قلبی دارم نمی‌توانستم. محمد می‌گفت: توی ثواب اعتکاف خودت را شریک کن؛ برای هزینه اعتکاف کمک کن! برای جهیزیه عروس به خیریه پول بده! همه این کار‌ها ثواب داره.»

برایم دعا کنید پس از فتح خرمهشر به شهادت برسم

هم‌رزم شهید «یوسف اجاقی» نقل می‌کند: «یوسف در نامه‌ای به دوستش نوشته بود: از شما می‌خواهم برای من دعا کنید که فتح خرمشهر را ببینم و بعد از آن برایم آرزوی شهادت کنید.» نوید شاهد سمنان به مناسبت عملیات بیت‌المقدس، خاطراتی از این شهید والامقام را برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند.

معلم شهیدی که در انفاق ، الگویش علی (ع) بود

همسر شهید «نعمت‌الله رجبی» نقل می‌کند: «بعد از شهادتش فقیری به منزل ما آمد. وقتی متوجه شد نعمت‌الله شهید شده، شروع کرد به گریه کردن. ...» نوید شاهد سمنان به مناسبت روز معلم، در دو بخش خاطراتی از این شهید گرانقدر برای علاقه‌مندان منتشر می‌کند که توجه شما را به قسمت نخست این خاطرات جلب می‌کنیم.

انفاق به شیوه علی(ع) | شنیده های از شهید "ناصر محمدی"

دایی شهید "ناصر محمدی" نقل می کند:«طبق معمول، منتظر ماندند تا همه بخوابند. پیت نفت ها را برداشتند و راهی شدند. بعد از چند لحظه به خانه ای رسیدند. در آن را زدند و مقداری نفت پشت در گذاشتند و خود به گوشه ای رفتند. وقتی آن مرد از داخل خانه بیرون آمد، نفت را که دید خوشحال شد و آن را برداشت...» نوید شاهد شما را به مطالعه خاطراتی از این شهید گرانقدر دعوت می کند.
زندگي نامه

نگاهي به زندگي و خاطراتي از شهيد محمد رضا دده جاني

آنگاه پيكار خونين را بر سكون و آسايش دنيوي ترجيح داد و با عشق وافر به جهاد در راه مكتب حيات‌بخش حسيني به عضويت رسمي سپاه پاسداران انقلاب اسلامي درآمد..
شهید والامقام ابوالقاسم دهرویه

خاطره ای از شهید والامقام ابوالقاسم دهرویه

چی شده داداش؟چرا گریه می‌کنی؟
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه