روایتی خواندنی از «پدر» و « همرزم شهید»
آن روزها وضعیت خط شلوغ بود، یکی از تک تیراندازها هم چند روزی بود که در کمین بچه ها هر از چند گاهی شهیدی می گرفت. آن روز احمد همراه یک سرباز عازم شهر بود، خارج از پادگان منتظر بود تا اتومبیل بیاید، سربازش چند قدمی از او جلوتر بود که ناگهان صدای گلوله ای آمد