روایتی شنیدنی از آزاده و جانباز کرمانشاهی
«عیسی امیری»، می گوید: زمستان سال 1365 که پاس بخش یکی از پاسگاه ها در منطقه کله قندی بودم، برای سرکشی نزد نگهبان آن شب رفتم که به یکباره درگیری بین ما و عراقی ها بالا گرفت، صدایی را از پشت خاکریزها شنیدم که در همان لحظه یک نارنجک رو به روی من منفجر شد. یکی از ترکش های آن زمان روی چشم چپم به یادگار دارم.