داستان خاطرات

داستان خاطرات
داستان خاطرات

زمهریر اسارت / داستان به اسارت در آمدن آزاده پرافتخار علی گلوند (2)

...فرمانده گردانی بودم که طی چند ساعت یک تیپ آنها را شکست داده بودیم و فرمانده آنها را اسیر و غنایم زیادی را گرفته بودیم . طبیعی بود که آنها اینقدر هیجان زده شوند . تا آن موقع به عربی و یا فارسی دست و پا شکسته سوال و جواب می کردند ...
طراحی و تولید: ایران سامانه