زندگینامه داستانی

زندگینامه داستانی

«دل من هیچ» زندگینامه داستانی شهید پازوکی منتشر شد

زندگینامه داستانی شهید اسدالله پازوکی به روایت طوبی پازوکی همسر شهید، به نام «دل من هیچ» و با قلم سمانه زالی از سوی انتشارات روایت فتح راهی بازار نشر شد.
شهید رمضانعلی قصابی

زندگینامه و خاطرات شهید رمضانعلی قصابی

مامی بستگان دور و نزدیکمان، برای وداع آخر با پیکر پاک برادر شهیدم به گلزار شهدای شهرمان فردوس رضا رفته بودند. پاییز 61 بود. هوای سردی می وزید. من دیرتر به محل رسیدم. همه اعضای فامیل در حال رسیدن به محل تشییع جنازه بودند. با سرعت خودم را به تابوت رساندم. در همین حال دایی ام (شهید قصابزاده) جلویم آمد و مانع رفتنم شد گفت: پلاستیک جنازه حسین را بسته اند، برگرد. موقعی که خواستند او را دفن کنند خودم شما را به زیارت شهید حسین می برم تا برای آخرین بار او را ببینی. قبول کردم و به طرف ماشینی که خودشان رانندگی ان را برعهده داشتند رفتیم. در ماشین گفت: صدیقه جان تو دیگر زینب شده ای. باید صبر داشته باشی. مادرت را دلداری دهی و پشتیبانش باشی. اگر می توانی مطلبی بنویس و امروز آن را در مراسم تشییع پیکر حسین بخوان
بخش نهم

زندگی نامه داستانی آیت الله طالقانی: موج خون

سيد گفت:«مي‌بينيد و مي‌شنويد چه شأن اندازي مي‌كند. چه قدر خوب است كه يك رقاصه با ساز خودش برقصد. اين ناجنس با ساز امريكايي‌ها مي‌رقصد و ما را سوسو مي‌دهد. من مي‌خواهم بدانم كه بشر تا اين اندازه هم بي ريشه مي‌شود! آخر پدرش آدم بود؟ خودش هست. اطرافيانش هستند؟ اين چه مي‌نازد كه سرپايش بند نيست؟
بخش هشتم

زندگی نامه داستانی آیت الله طالقانی: از كوچه تا خانه خدا

محمود سر به زير انداخت. از سركوچه تا مسجد راهي نبود؛ يك راسته و يكي‌ـ دو پيچ كوتاه. نام كوچه را «شوشتري» گذاشته بودند. مسجد هم به «مسجد مقدس» «مسجد آسيد ابوالحسن» معروف بود.
بخش هفتم

زندگی نامه داستانی آیت الله طالقانی: كوچ

تهران در اولين نگاه محمود يعني چند خيابان سنگ فرش شده، فانوس‌هايي كه بر سر در ساختمان‌هاي بزرگ آويزان بود، درشكه‌هاي زيادي كه پس و پيش مي‌رفتند، نهرهايي كه آب انبارهاي مردم را پر مي‌كرد، ميراب‌هايي كه آب را ميان مردم قسمت مي‌كردند. گزمه‌هايي كه قمه دودم به پرشال كمرشان بسته بودند و چند اتول كوچك و بزرگ كه بوق شيپوري داشتند.
بخش پنجم

زندگی نامه داستانی آیت الله طالقانی: حلقة آتش

كسي موقع سخنراني اش بي جهت صلوات مي‌فرستاد و حواس‌ها را پرت مي‌كرد. خواستند او را از مسجد بيرون كنند. سيد گفت: «بگذاريد بماند، شايد دلش نرم شود.»
بخش چهارم

زندگی نامه داستانی آیت الله طالقانی: وقتي فرشته اي بيايد

اعلاميه‌هاي امام خميني به دست طالقاني مي‌رسيد. شهرها رنگ و بوي ديگري پييدا كرده بودند. جواناني در گوشه و كنار بلند شده بودند.
بخش سوم

زندگی نامه داستانی آیت الله طالقانی: عيد نان

اگر بگويي كه مخفي بشويم، براي من طلبه مقدور نيست و اگر بگويي حرف نزنيم، باز هم نيست. ما طلبه‌ها آداب خاصي داريم. همه جا نمي‌توانيم بخوابيم، همه جا چيز نمي‌خوريم، نمي‌توانيم حرف نزنيم. كاري غير از اين ندايم. جنگ و گريز هم از من ساخته نيست، هر چند كه دست به تيرم.
بخش دوم

زندگی نامه داستانی آیت الله طالقانی: ديكتاتور خون مي‌ريزد

اين خط و اين نشان، امريكا نقشه‌هايي براي ايران دارد كه جز بدبختي چيزي عايد ملت نمي‌شود. كندي67 محمد رضا را پس و پيش مي‌برد كه بايد چنين و نان كند و الا او را در برابر شوروي كمونيست رها مي‌كند و ايران يك شبه مي‌شود لام مذهب و ... اين فقط يك بازي است و بس. نه محمد رضا دلش براي دين مي‌سوزد و نه ملت ما به اين خانه نشينشان كنند.
بخش اول

زندگی نامه داستانی آیت الله طالقانی : بوران

وقتي صداي زنگوله قاطر در محله پيچيد. اهالي صلوات فرستادند و سيد دست به سوي آسمان برد و خدا را شكر كردو به خانه‌اش برگشت. چارپادار رسيد و پشت سر او، قابله پياده شد و برف سر و رويش را با جارو پاك كرد و از جيب جليقه‌اش ساعتي بيرون آورد و رو به سيد گفت:« مي‌روي مي‌نشيني ميان مهمان خانه و ساعتم را تعمير مي‌كني.»

زندگینامه تکاور ارتش، شهید ابراهیم خانی منتشر می شود

زندگینامه سرلشکر شهید ابراهیم خانی از تکاوران ارتش جمهوری اسلامی ایران به چاپ می‌رسد.
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه