من بنابه وظیفه شرعی خودلباس پاسداری رابرتن کرده تابتوانم ارزش انسان بودن خودراثابت کنم وازانقلاب مستضعفین که خونبهای هزاران شهیدومعلول ومجروح است دفاع کنم ...
روزی که با لباس سادۀ بسیجی جلوی چشمانم ظاهر شد. اشک در چشمانم حلقه زد. سرم را پاییم اندختم که مبادا اشکم را ببیند. اما گویا اشکم را دید. با خنده و شوخی گفت میدانم چرا گریه میکنی حتما بخاطر پاره بودن کفش هایم است...
شهيد اسماعيل با اين وضع با تحمل رنج و سختي فراوان و شدت جراحت و زخم بستر توانست بر مشكلات غالب گردد و تا زمان شهادت همانند مردي استورار وراستين زندگي نمايد...
پس تکلیف خود را شناخت و با پوشیدن لباس مقدس پاسداری ماهها در راه امنیت و آسایش عمومی ملت ایران نقش خود را بخوبی ایفاء نمود. بالاخره تقدیر او شهادت بود ...
عشق به میهن و اسلام عزیز و اطاعت از رهبری نظام مقدس جمهوری اسلامی، دو عامل مهم برای اعزامش به جبهه بود. او شور جوانی همراه با شعور و دانایی را توامان داشت.
در سالروز شهادت «شهید عباس کازرانی فراهانی» منتشر می شود؛
آری! یاران همه سوی مرگ رفتند در حالی که نگران فردا بودند. خدای نکند وارثان خون این شهیدان در راهشان گام نزنند؟ نکند شیطانهای کوچک با خون اینها خان شوند ؟ نکند جانمایه ها برای بی مایه های اون سرمایه و مقام شود. نکند زمین خونین رنگ به تسخیر هواداران نیرنگ در آید.
شهيد صفرپور بعد از چندي از طريق سپاه پاسداران انقلاب اسلامي به خدمت مقدس سربازي اعزام گرديد و از صميم جان و با ارادهاي فولادين به ايفاي وظيفه خطير سربازي اشتغال يافت....
آرى پدر و مادر مهربانم شما فرزندى را به مدت بيست سال در دامن خود بزرگ نموديد و براى تعليم و تربيت من سعى نهايى خود را كرديد و من نمى دانم چطورى از شما عزيزان سپاسگزارى كنم