همرزم شهید «علیاصغر دولابی» نقل میکند: «علیاصغر اون روز رفته بود آرایشگاه. بهش گفتیم: علیاصغر! خبریه؟ گفت: آره، دارم میرم مرخصی. چند نفر از بچهها میخواستن برن کمین. یک دفعه علیاصغر گفت: من هم میخوام باهاتون بیام. هرچه گفتن تو عازمی و باید بری مرخصی، قبول نکرد. یکی گفت: علیاصغر! میری شهید میشی! رفت و به شهادت رسید.»