خاطرات شهید بابک ابراهیمی

خاطرات شهید بابک ابراهیمی

با چشم‌هایم بدرقه‌اش می‌کردم

مادربزرگ شهید «بابک ابراهیمی» نقل می‌کند: «لباس رزمش را پوشیده و در راهروی خانه‌ام ایستاده بود. آمد داخل اتاق کنار من. با اشتیاق نگاهش کردم. بلند شد و رفت. من همین‌طور با چشم‌هایم او را بدرقه می‌کردم که از خواب پریدم.»
قسمت دوم خاطرات شهید «بابک(رسول) ابراهیمی»

تعبیر سجده‌اش لقای الهی بود

مادر شهید «بابک ابراهیمی» نقل می‌کند: «دیدم رسول در حال سجده اون‌قدر گریه کرده که از حال رفته. فکر می‌کنین معنی خوابم چیه؟ گفت: این خواب تا چند روز دیگه تعبیر می‌شه.»
قسمت نخست خاطرات شهید «بابک(رسول) ابراهیمی»

شاگرد مستمع آزاد اما نمونه

مادر شهید «بابک ابراهیمی» نقل می‌کند: «دو تا پایش را توی یک کفش کرده بود و گفت: الا و بلا باید من رو هم بفرستین مدرسه. به او گفتم: رسول‌جان! تو هنوز کوچکی، مدرسه راهت نمیدن. قبول نمی‌کرد. موقع امتحانات، ما به اشتباهمان اعتراف کردیم.»
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه