برادر شهید «حسینعلی رضاییآهوانویی» نقل میکند: «دیدم حسینعلی به چایی و آتش زیر اجاق نگاه میکند. گفت: همسایه راضی است که هیزم از باغش آوردی؟ گفتم: آخه این چوب خشک چه ارزشی داره که برم از همسایه بپرسم؟ گفت: فرقی نمیکنه چی باشه، باید اونها راضی باشن!»