خاطره ی از شهید

خاطره ی از شهید
خاطره ای از همرزم شهید «کرم علی رحمی»؛

در سجده اي عاشقانه به ملكوتيان رسید

نوید شاهد - شهيد كرم علي رحمي از شهدای جنگ تحمیلی است که در مرداد ماه 1362 در منطقه مرزی مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد.همرزم شهید در ذکر خاطره ای از شهید والامقام می گوید: شدت درگیری، مانع عبادت بندگان مخلص خدا نمی شد. در کنار سنگر، فرصتی برای مناجات شهید با خدا فراهم شده بود. کتاب کوچک مفاتیح الجنان در دست چپ و چفیه حلقه شده دور گردن. بدین گونه غرق در خون خود شده بود و با فرق خونین در حال عبادت به شهادت رسید...
خاطره‌ای از شجاعت‌های شهید والامقام «علی محمد فیض الهی»؛

شهید میدان مین

نوید شاهد - شهید «علی محمد فیض الهی» در طول دفاع مقدس چندین بار مجروح شد و تا سرحد شهادت پیش رفت ولی هر بار با شوق بیشتر خط مقدم را در پیش می گرفت. وی سرانجام در بهمن ماه 1369 در منطقه هلاله در حال مین زدایی به درجه رفیع شهادت نایل آمد. او را "شهید میدان مین" می‌گویند. در ادامه مخاطبان عزیز را به مطالعه خاطره ای از شجاعت شهید از زبان همرزمش می نمایم.
من افتخار می کنم یک مادر شهید هستم

من افتخار می کنم یک مادر شهید هستم

نوید شاهد_مادر شهید عبدالرضا افتخاری می گوید: وقتی بر سر مزار پسرم می نشينم بر خود مي بالم که مادر شهید هستم.افتخار مي كنم مرا مادر شهید خطاب می کنند و خدا را شاکرم که فرزندم را در راه حضرت حق داده ام.در ادامه خبر خاطره ای از «شهید عبدالرضا افتخاری»از زبان مادرش را بخوانید.

شهادت در حین وضو گرفتن

نوید شاهد - بسیجی شهید «علی حاتمی» از شهدای شهرستان دهلران که خرداد ماه ۱۳۶۴ در حین اقامه نماز به درجه رفیع شهادت نایل آمد. وی یک روز قبل از شهادت با کمک چند نفر از نزدیکان قبری برای یکی از شهدای فامیل آماده کرده بود که همان قبر خانه ابدی خودش شد.
خاطره ای از شهید «غلامحسین زینی وند» قاری قرآن و مداح اهل بیت؛

آن صدای آسمانی ...

نوید شاهد - شب جمعه بود . همه بچه ها در نمازخانه جمع شده بودند، برای برپایی دعای پرفیض کمیل، صدایی غم انگیز و محزون روحم را تکان داد. بغضم ترکید و بسیار گریستم. حالی دیگر داشتم، حالی که شاید دیگر کمتر به سراغم بیاید صدایش آسمانی بود ... ادامه این خاطره از همرزم شهید را در ادامه با هم می خوانیم.

یاد شقایق/خاطره گویی شهید "ابراهیم خزاعی"

نوید شاهد خراسان جنوبی خاطره گویی شهید "ابراهیم خزاعی" را منتشر می کند. وی روز دهم خرداد ماه 1329 در بندر گز از توابع شهرستان کردکوی متولد و روز نهم آذر ماه 1365 در مسیر شهرستان گناباد به تربت حیدریه به فیض شهادت نایل شد.

لطفاً روی جیبم بنویس: «سرباز روح الله»

نوید شاهد - شهید «محمدکریم کریمی» از جمله شهدای جنگ تحمیلی است که سیزدهم آبان 1369 در منطقه مرزی مهران به درجه رفیع شهادت نایل آمد. همرزم شهید در ذکر خاطره ای از وی چنین می گوید: چند ساعت قبل از شهادتش، از من خواست که روی جیب پیراهنش بنویسم: «سرباز روح الله!»... ادامه این خاطره را را در نوید شاهد ایلام بخوانید.

" همراهی با شهید" خاطره ای خواندنی از همرزم شهید جعفرزاده

همرزم شهید "صامت جعفرزاده" در بیان خاطره ای از این شهید گرانقدر می گوید: وی تیربارچی بود و در منطقه کامیاران که در محدوده نیروهای کومله و دموکرات قرار داشت خدمت می کرد، بارها گفتم آخرش دموکرات تیر بارت را می گیرند و خودت دست خالی به مقر نظامی بر می گردی! او می گفت: تا زمانی که زنده هستم دموکرات هیچ غلطی نمی کند و تا لحظه شهادت از تیر بار و خاکم محافظت می کنم . نوید شاهد ایلام این خاطره را با عنوان «هم راه شهید» برای علاقمندان منتشر می کند.

خاطره شفاهی از مادر شهيد"صادق احمدوند"

شهيد"صادق احمدوند اقدم" سيزدهم فروردين ١٣٤٥ در شهرستان خوي به دنيا آمد.دانشجوي دوره كارشناسي بود به عنوان بسيجي در جبهه حضور يافت.نوزدهم دي ١٣٦٥ در شلمچه به شهادت رسيد.پيكرش مدت ها در منطقه بر جا ماند و پس از تفحص در باغ رضوان اروميه به خاك سپردند.

«شب عجیب»

شب عجیبی بود تنها کسی که به آن جمع نمی پیوست شهید علی حیاتی بود.
قاسم کلوندی خاطره ای از «برادرش شهیدش یوسف» چنین می گوید؛

مگر می شود کسی بوی برادرش را احساس نکند!

وقتی دیدمش در حال کندن سنگری در پشت تپه بود حواسش به من نبود از پشت دو دستم را رو چشمانش گذاشتم و گفت مگر می شود کسی بوی برادرش را احساس نکند! همدیگر را بغل کردیم از حرفی که زد بغض گلویم را گرفته بود و زبانم قادر به تکلم نبود...
خاطره ای خودنوشت از فرمانده شهید عباس مطیعی

24 ساعت فراموش نشدنی

این نوشتار واقعیتی است و حقیقتی است که انشاء الله برای همه سودمند خواهد افتاد و غرض از آن نه خودخواهی است و تعریف از خود ، بلکه نمایاندن گوشه ای از زندگی خود زندگی 24 ساعتم را که هرگز فراموش نمی نمایم. آخرین شبانه روزی که می توانستم راه بروم ، می توانستم مثل تو کارها را انجام دهم. آخرین شبانه روزی که مثل دیگر شبانه روزهای من پر بود از فعالیت و تحرک از آن همه مقاومت و خلاصه آخرین شبانه روزی که در میان دوستان بودم دوستانی که آنان را چون برادر می دانستم و حتی از برادر بهتر.
خاطراتی از شهید سید جمال احمد پناهی

می دانست لحظات آسمانی شدن نزدیک است...

سید جمال بود بلند شد دست دادیم و احوالپرسی، می خندید و از شب سختی که گذرانده بود می گفت از آتش دشمن، از تلاش بچه ها، خیلی سرحال بود نمی دانم چقدر طول کشید خداحافظی کردم و از او دور شدم در حالی که برایم دست تکان می داد. ساعتی نگذشته بود که خبر دادند سید جمال شهید شده یکه خوردم و متاثر، آخر ما از یک محله و مسجد بودیم لحظات آخر را در ذهنم مرور می کردم خوشحالی سید جمال بی دلیل نبود او می دانست لحظات آسمانی شدن نزدیک شده است.
خاطراتی از شهید محمد علی تک

انجام تکلیف

چند روز پس از بازگشت، شهيد كه خود را مهياي سفر به جبهه مي كرد مجدداً نزد مادر رفته و مي گويد در مورد آن قضيه كه گفتم ازدواج من منظور خاصي نداشتم مگر اينكه تكليف را از گردن خود برداشته و به گردن شما بياندازم و با دين كامل از دنيا بروم. نمي دانيم در زيارت امام هشتم بر او چه گذشته بود كه اينگونه خود را مهياي سفر مي كرد آري محمدعلي سفر كرد سفري طولاني كه 13 سال گذشت تا آنگونه كه خود مي خواست مفقودالاثر شود و تنها استخوان هاي بدنش خبر پرواز او را براي ما بياورند
خاطراتی از شهید رضا کاتبی

وجدان بیدار

هنگامی که رضا به مرخصی آمده بود شب موقع خواب رسید و روی زمین خوابید. من به او گفتم مادرجان رضا چرا روی زمین خوابیدی، گفت: مادر دوستان من در جبهه روی خاک و سنگ می خوابند اگر من در اینجا روی تشک با راحتی بخوابم در پیش آنها شرمنده می‌شوم پس بهتر است این جا هم روی زمین بخوابم تا وقتی که به جبهه رفتم وجدانم ناراحت نباشد و آنجا هم بتوانم به راحتی بخوابم.
خاطراتی از شهید محسن احمدزاده

بیت المال

رفتم بیرون که نان بگیرم. نانوایی بسته بود. جلوی خانه به محسن برخوردم. با موتور از راه رسیدم. گفتم:مادرجان! نانوایی بسته است، می ری یک جای دیگه چند تا نون بگیری؟. گفت: آره، چرا نمی رم؟. در را باز کردم و موتور را داخل حیاط گذاشت.گفتم: مگه نمی خوای بری نون بگیری؟. گفت: چرا می رم اما پیاده».گفتم: چرا با موتور نمیری؟.گفت: «موتور بیت الماله».کیسه را از من گرفت و رفت.
خاطراتی از شهید محمد حسن پریمی

تا كرانه‌هاي آبي خدا

من يك بسيجي‌ام، رهبرم را دوست دارم اسلام را دوست دارم،‌مي‌دوني اگر من و امثال من نرن هزاران پيرزن و پيرمرد ديگر از بين مي‌روند و در حالي كه اشك صورت سفيدش را نمناك مي‌كرد. خود را در آغوش برادر انداخت و گفت: مانعم نشو داداش من خوانده شدم و به آسمان نگاه كرد و گفت: به كرانه آبي خدا خوانده شدم.

خاطره ای از شهید عملیات کربلای 5 موسی نصیریان: مطمئن باشید جایی حساب میشه

برای اینکه مطمئن شوم عاقلانه تصمیم می گیره، گفتم: چون دفتر آماده به خدمت سربازی نگرفتی، این جبهه رفتنات جزء سربازیت حساب نمی شه.موسی لبخندی زد و گفت : مطمئن باشید جایی حساب می شه که از سربازی خیلی بالاتره.
خاطراتی از شهید داود خاکساری

انار بهشتی

بیایید هر سه نفر این انار را بخوریم .چون این انار برروی قبرشهید بوده و برای او خیرات شده حتما متبرک و متشرف است و هر کس از آن تناول کند، شهید می شود
یادها و خاطره ها

چیزی به بعثی ها نرسد / خاطره ی از شهید عیسی آستوی

چوم من از عملیات بر نخواهم گشت و جنازه ام نیز دست دشمن نخواهد افتاد ، پس دوست ندارم لباس و کفش نو به تن داشته و به دست دشمن بیفتد...
تازه‌ها
طراحی و تولید: ایران سامانه