برش بیست و ششم

برش بیست و ششم

بُرش بیست و ششم از کتاب "چشم‌هایش می‌خندید"/ خاطرات سفر به چورزق

اکبر بروجردی همرزم شهید حمید احدی در کتاب "چشم‌هایش می‌خندید" می‌گوید: غروب بود که به روستای "چورزق" رسیدیم. اتاق چوبی حمید و محمود ابروش، تنها خانه‌ای بود که چند صدمتر دورتر از خانه‌های کاهگلی روستا و بالای یک تپه‌ قرار گرفته بود.
طراحی و تولید: ایران سامانه