خواهر شهید «محمدحسین شیرکوند» از خوابی که برادرش دیده است، روایت میکند: «محمدحسین گفت: چند شب پیش خواب دیدم که دارم کارت عروسی پخش میکنم. وقتی روی کارت رو نگاه کردم، دیدم اسم خودم روی کارت نوشته شده. من که قرار نبوده ازدواج کنم، حتما این خبر شهادت منه.» این را گفت و از خانهام رفت.»
از شهید «محمدحسین شیرکوند» روایت شده است: «محمدحسین با دیدن برادرش خیلی به جبهه فکر میکرد و هوای جبهه را در سرش میپروراند. او به دور از چشم همه با یاد جبهه زندگی میکرد تا این که سال ۶۵ تصمیم گرفت مدرسه را رها کند و به دانشگاه جبهه برود.»
نوید شاهد - زینب شیرکوند مادر شهید «محمدحسین شیرکوند» میگوید: «بار آخری که به مرخصی آمد به من گفت: مادر جان اگر شهید شدم برایم جشن تولد بگیرید حتی به اندازه پخش یک شکلات...»