رضایت شهادتش را از من گرفتند
به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید محمدتقی همتی» بیستم شهریور ۱۳۳۷ در شهرستان سمنان دیده به جهان گشود. پدرش احمدعلی، دامدار بود و مادرش حلیمهخاتون نام داشت. تا پایان دوره کاردانی درس خواند. دبیر آموزش و پرورش بود. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و صاحب دو دختر شد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. دوازدهم خرداد ۱۳۶۵ در مهران توسط نیروهای بعثی بر اثر اصابت ترکش به شکم و پا، شهید شد. آرامگاه او در امامزاده اشرف(ع) زادگاهش واقع است.
سرنوشت فرزندم را به من گفتند
باردار که بودم، دوست داشتم فرزندم پسر بشود. شخصی را در خواب دیدم که گفت: «بچهات پسره، وقتی که بزرگ شد، دشمن او رو میکشه.» به دنیا آمد. همیشه نگران بودم اگر برایش اتفاقی بیفتد، چه کار کنم. تا این که در جنگ با دشمن شهید شد.
(به نقل از مادر شهید)
از من رضایت گرفتند
محمد تقی که در بیمارستان بستری بود، ما مشهد بودیم. در خواب دو نفر را دیدم که شیرینی آوردند. پرسیدند: «رضایت داری پسرت رو ببریم؟»
گفتم: «رضایت؟» صبح فردا محمدتقی شهید شد.
(به نقل از مادر شهید)
به بابا متوسل شدم
از کربلا آمدیم. چند روز بعد آنها آمدند برای خواستگاری. من، مادر و عمو همه فکر میکردیم، اما نمیدانستیم چه جوابی بدهیم. از وقتی بابا شهید شد، عمو جای او را پر کرده بود.
گفت: «صدیقهجان! به پدرت متوسّل شو!»
قبل از خواب، قرآن خواندم. در خواب بابا را در باغی پر از گل دیدم. پیشم آمد. دست روی شانهام گذاشت و گفت: «صبر کن، درست میشه.» چند روز بعد برای مراسم عقد آماده شدیم.
(به نقل از دختر شهید)
اگه چیزهای کوچک رو بهونه کنیم، عقب میافتیم
با خودم گفتم: «اگه بیاد خونه، میگم ما نمیتونیم.» توی این فکرها بودم که وارد آشپزخانه شد.
با خنده گفت: «سلام، بیا توی اتاق میخوام یک چیزی رو بهت نشون بدم.»
با دیدن ساک و وسایل رفتن، بهش گفتم: «اینبار نه، با دو تا بچه خیلی سخته. چندبار رفتی، دیگه بسه.»
گفت: «اگه چیزهای کوچک رو بهونه کنیم، عقب میافتیم. همه میرن جبهه من هم یکیشون.»
(به نقل از همسر شهید)
تا راه کربلا رو باز نکنیم، برنمیگردیم
از او چیزی نمیدانستم. یک روز به پدربزرگ گفتم: «از بابا برام بگو!»
اشک در چشمانش حلقه زد و گفت: «بار آخر جمعیت زیادی آمده بودن. او هم سوار شد. پرچمی در دستش بود. تا نیمه بدنش رو از شیشه بیرون آورد و گفت: «مواظب صدیقه باشین. برای سلامتی امام دعا کنین. مطمئن باشین تا راه کربلا رو باز نکنیم، برنمیگردیم.»
(به نقل از دختر شهید)
باز هم به پابوس امام رضا(ع) میام
بعد از عملیات والفجر هشت با محمدتقی به مشهد رفتیم. محمدتقی گفت: «دفعه بعد باز هم به پابوس امام رضا(ع) میام.» در عملیات مهران مجروح شد و او را به بیمارستان مشهد بردند. یک ماه بعد در بیمارستان به شهادت رسید. محمدتقی را غسل و کفن کردند و در حرم امام رضا(ع) طواف دادند و با قطار آوردند.
(به نقل از مجید دارابی، دوست شهید)
انتهای متن/