شهیدی که روز فتح «خرمشهر»، فاتح آسمانها شد!
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، عصر سوم خرداد 1361 پس از فتح خرمشهر قهرمان، این پاره تن شهیدان و این پایتخت مقاومت و مظلومیت یک ملت و یک تاریخ، سردار رشید اصفهانی «حسین شرکت» پس از قدم نهادن به خاک گلگون این معراجگاه شرف و شهادت و رفتن به «مسجد جامع» که قلب شهر بود، به دستور سردار شهید «حاج حسین خرازی» ماموریت یافت که برای کمک به تعدادی از نیروها که همچنان در گمرک خرمشهر با قوای دشمن درگیر بودند به آن منطقه رفت و در روز فتح خونین شهر، فاتح راههای آسمان قرب خدا شد و با مدافعان شهید شهر و با «محمد جهان آرا» همسفره شد. او در این روز، سری را که همیشه گفته بود به خدا هدیه کرده ام، بر قدم جان جهان نهاد و جانانه به دیدار دوست شتافت و کدام سر، سربلندتر از این که گلبانگ سربلندی بر بلندای هفت آسمان زد و:
«هرگز چنین سری را تیغ اجل نَبُرّد
کان سر ز سربلندی، بر طاق عرش ساید...»
«حسین» شد که کند جان، فدای نام «حسین»....
روز سیام دیماه سال 1334 در یکی از محلات قدیمی و اصیل اصفهان به نام کوچه صرافها و در خانوادهای مذهبی و علاقهمند به امام حسين و اهل بیت (ع) بهدنيا آمد. مادر، نام او را حسين گذاشت، چون برادر بزرگش که حسين نام داشت در عاشورای سال قبل از تولد او، از دنيا رفته بود. پس از گذراندن تحصيلات دوران ابتدایی، برای ادامه تحصيل تا اخذ ديپلم، مجبور شد روزها کار کند و شبها به تحصيل بپردازد؛ چرا که هزينههای تحصيلی و شخصی خود را شخصا و با کار کردن تأمين میکرد.
حسین پس از اخذ ديپلم، عازم خدمت سربازی شد. محل خدمتش روستای قارمه دره بود. آشنا ساختن دانشآموزان آن منطقه با اعتقادات مذهبی و آموزش قرآن، تهيه کتاب و کمک در ساختن مدرسه، حمام و غيره از جمله فعاليتهای فرهنگی و مذهبی او در طول مدت خدمت در این منطقه بود.
دانشجوی الهیات تهران، طلبه قم، رزمنده جبهه!
یک سال پس از پیروزی انقلاب، در سال 1358 از طريق کنکور سراسری به دانشگاه راه يافت و در رشته الهيات پذیرفته شد و در دانشکده الهیات دانشگاه تهران، تحصيل خود را آغاز کرد. اما چندی بعد دانشگاهها بهدليل مشکلات فرهنگی برای مدتی تعطيل شدند، حسين نیز از فرصت استفاده کرد و در شهر قم به گذراندن دروس حوزوی مشغول شد. اما پس تز اندک زمانی، تجاوز و تهاجم دشمن بعثی به سرزمینمان آغاز شد و او از طرف سپاه پاسداران قم که پس از پیروزی انقلاب، خدمت در آنجا را شروع کرده بود، عازم جبهه های نبرد شد.
مسئولیت عملیات خاکی جهاد سازندگی استان اصفهان در جنگ
او با آغاز جنگ و در همان اولین روزها، لباس رزم پوشيده و به خيل رزمآوران آوردگاه نبرد پيوست و در عملياتهاي ثامنالائمه (ع) و فتحالمبين شرکت کرد. مدتی بعد، پس از بازگشت ازجبهه، به عضويت جهاد سازندگی درآمد و برای سومين مرتبه، اینبار با جهادگران جهاد سازندگی روانه ميدان رزم شد.
استعداد سرشار و هوش خدادادی او سبب شد در مدت کوتاهی مسئوليت مهندسی رزمی و مسئولیت عملیات خاکی جهاد سازندگی استان اصفهان را بهعهده بگيرد و در عملياتهای غرورآفرين فتحالمبين و بيتالمقدس، فعالانه حضور یابد و بیوقفه و خستگی ناپذیر، در کنار جهادگران مخلص فداکار و سنگرسازان بی سنگر، تلاش و مجاهدت ورزد.
عشقت ای جان جهان، ما را میان خون کشاند...
روح بلند حسين، در قفس تنگ دنيايی و در قالب خاکی و زمینی، طاقت ماندن بیشتر نداشت. او چنان خالص و پاک و صیقل خورده و شفاف شده بود که دیگر این زمین با همه تعلقاتش برای او زندان و زنجیر بود. بیتاب رها شدن بود و بیقرار بال گشودن. روزهای آخر عمرش بارها اطرافیان و دوستان و همرزمان، از او شنيده بودند که گفته بود: «خدايا! مگر نه اين است که خودت گفتهای، هر آنکس که عاشق من شود، من نيز عاشق او خواهم شد و هر کس را که عاشقش شوم، او را به پيش خود میخوانمش... پس کی عاشق من میشوی؟!...»
شايد جواب اين سؤالش بود که در رويایی که يک شب در آخرین مرخصی، در خانه ديد و برای مادرش تعريف کرد که: در خواب ديدم که در کنار يک کشتی بودم که عازم کربلا بود، دو کيف دستی، يکی به رنگ سبز و ديگری به رنگ قرمز بود و من خواستم سبز را دست بگيرم ولی گويا کسی گفت، قرمز را بردار و رفتم به سوي کشتی... و در پی اين رؤيای شيرين با خانوادهاش وداع کرد و رفت، درحالیکه همه میدانستند او ديگر باز نخواهد گشت.
روز فتح خرمشهر گفت: امروز شهید میشوم!...
او چنان مشتاق و منتظر شهادت بود که به شهادت خود یقین پیدا کرده بود. حتی همرزمانش هم دريافته بودند که حسين بهزودی به لقاء دوست خواهد شتافت و خود نيز اين راز را پنهان نمیکرد، زيرا روز سوم خرداد به دوستان گفته بود: «من امروز به شهادت خواهم رسيد»! و همین هم شد. خدا خریدار عشقش شده بود و بهای این معامله، چیزی بزرگتر از جان عاشق او نبود که با شهادت، به وسعت لامکانی قرب معشوق میرسید. روز فتح خرمشهر، او جزو اولین فاتحان شهر بود اما برای او خدا، فتح بزرگتری تدارک دیده بود: فتح جان در وصل و لقای جانان! و: «ما به فلک میرویم، عزم تماشا کهراست؟!...»
باید وضوی خون بسازیم...
ظهر روز واقعه، حسین بههمراه برادرش در 2 کيلومتری خرمشهر بودند و دوستان گفتند همينجا نماز ظهر را بهجا بياوريم يا در خرمشهر؟ جمع آنها گروهی بودند که گاهي سرود «وضوی خون» را میخواندند. حسين در گوش يکی از دوستان گفت: «بايد وضوی خون بسازيم» اين قطعهای از آن سرود بود.
بالاخره به طرف خرمشهر رفته و سرانجام عصر روز سوم خردادماه، روز آزادسازی خرمشهر و در آخرين مرحله عمليات افتخارآفرین و پیروز بيتالمقدس، حسین به مسجد جامع خرمشهر میرود. سردار رشید جبهه حق «حاج حسين خرازی» که ياران خود را در منطقه گمرک در تنگنای محاصره توسط قوای باقیمانده دشمن میبيند، از او و جمعی ديگر از دوستان میخواهد تعدادی از رزمندگان را جمعآوری کنند و برای ياری بچههای لشکر به گمرک بروند.
حسين شرکت و سيدمحمد لالهزار، جمعی از رزمندگان را به گمرک میرسانند و همانجا با نیروهای دشمن درگير میشوند، پس از شکستن محاصره درحالیکه حسين و اکبر سلطانی در کنار هم به رزم و دفاع مشغول بودند، شهيد سلطانی به شهادت میرسد و لحظاتی بعد سر حسين که هميشه میگفت آن را به خدا هديه کردهام، مورد اصابت گلوله قرار میگيرد. حسين شرکت در کنار سيدمحمد لالهزار، عهد خود را عاشقانه ادا کرد، و در سن 27 سالگس به آرزوی ديرين خود رسيد و با سری خونين به زیارت مولایش حسین (ع) و همسنگران و همرزمان شهیدش شتافت. روز فتح خرمشهر، روز فتح بزرگتری برای او بود: شهادت، که منتهای مقصد و مقصود عاشقان و غایت آمال سالکان معراج فنا در ذات حضرت احدیت است، او را در جذبه جمال حق، جاودانه کرد. حسین، از گشودن دروازه خرمشهر، به گشایش دروازه ملکوت و عرش خدا و دیدار حسین (ع) و اصحاب عاشورایی او رسید. سوم خرداد 61 روز فتح «حسین شرکت» بود و روز شهادتش. و چه افتخاری از این بالاتر؟!
انتهای گزارش/