آیا فرزند من هم به مقام شهادت میرسد
به گزارش نوید شاهد خراسان شمالی، شهید «غلامعلی غلامی» یازدهم تیرماه 1346، در روستای کلاله از توابع شهرستان گنبد کاووس به دنیا آمد. پدرش عزیز محمد، بزاز بود و مادرش خیر نساء نام داشت. تا پایان دوره راهنمایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا پایان سطح مقدماتی پرداخت. روحانی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. چهارم دی ماه 1365، با سمت مبلغ در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به سر، شهید شد. پیکر وی را در گلزار شهدای روستای شوقان تابعه شهرستان جاجرم به خاک سپردند.
بخشی از زندگینامه شهید «غلامعلی غلامی» را به روایت از فاطمه غلامی خواهر شهید باهم میخوانیم:
در منطقه ترکمن صحرا متولد شد و تا دوم دبیرستان تحصیل کرد در حوزه جعفریه مشهد تحصیل می کرد. اخلاق و رفتار او، بسیار مهربان و باهوش و با درایت بودند به مادرم وابستگی داشت مادرم را خیلی دوست داشت زمانی که میرفت مادرم برایش خیلی دلتنگی می کرد به ما خواهرها هم خیلی احترام می گذاشت زمانی که به مرخصی می آمد همیشه در مسجد بود در پایگاه های بسیج کلاسهای زیادی تشکیل داده بود بچه های زیادی می آمدند و در کلاسهای قرآنی برای بچه ها مسابقات برگزار می کرد.
اهل ورزش، فوتبال، والیبال
او بنیه مذهبی خاصی داشت سوم ابتدایی بود که مراسم تاجگذاری شاه با روز اربعین حسینی در یک روز بود به خانه آمد و گفت پدر مگر شاه کافر شده است که میخواهد جشن بگیرد همان روز هم به مدرسه نرفت به امام علاقه داشت در تمام ارگانها شرکت می کرد و در حد توانش به آنها کمک می کرد مبلغ بودند اولین بار از طریق جهاد به جبهه اعزام شد و دفعات بعد هم از طریق بسیج اعزام شد، اولین باری که از طریق جهاد به جبهه رفت به منطقه سومار اعزام شد بعد ازآن به ایلام در منطقه شلمچه شهید شد.
حضور مردم در تشییع جنازه شهید خیلی خوب بود، جمعیت زیادی آمده بودند از تمام روستاهای اطراف آمده بودند.
زمانی که شهید شد تا چهلم شهید، زمانی که من می خوابیدم در مدت خوابم با شهید بودم در خواب مسائل را مرور می کردیم قبل از شهادت برادرم نواری را برایمان آورد که حاج آقا انصاریان از مقام شهید می گفت مادر همیشه می گفت آیا فرزند من هم میتواند این مقام را داشته باشد.
یک شب من خواب دیدم که از برادرم سوال کردم آیا صحبت هایی که از مقام شهدا می گویند راست است یا نه؟ شهید به من رو کرد گفت: تمام این صحبت ها راست است در مقام شهدا، این حرفها را هم به مادرم بگو جای ما راحت است من در مدرسه بودم که قرار بود برادرم به جبهه اعزام شود، ولی اعزام نشد، عصر دوباره برای خداحافظی آمد من برای خداحافظی از برادرم نرفتم، همان زمان رفت و دیگر برنگشت و شهید شد، زمانی که خبر شهادتش را متوجه شدم برای من غده شده بود ناراحت شدم ولی وقتی خوابش را دیدم دیگر آرام شدم.
در ایام محرم فقط یکسال به عنوان مبلغ به روستاها رفت و در مسجد انقلاب بجنورد به عنوان مداح و مجری اجرا میکرد در روستاها با تمام وجود مداحی امام حسین (ع) و حضرت ابوالفضل (ع) را میخواند دوست داشت از طریق مداحی کردن، به مردم در مورد ائمه اطهار اطلاع رسانی کند.
انتهای پیام/