حلقه ازدواجش را فروخت تا گره از مشکل دوستش باز شود
به گزارش نوید شاهد خراسان شمالی، شهید «براتعلی خدمتگزار اوغاز» دوم شهریور ماه 1344، در روستای اوغاز از توابع شهرستان شیروان به دنیا آمد. پدرش فرهاد و مادرش بس نام داشت. تا پایان دوره متوسطه درس خواند و دیپلم گرفت. سال 1365 ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. به عنوان پاسدار وظیفه در جبهه حضور یافت. بیست و هشتم مرداد1366، در جزیره مجنون عراق بر اثر اصابت ترکش به شکم، شهید شد. پیکر او را در بهشت رضا شهرستان مشهد به خاک سپردند.
خاطرات شهيد براتعلي خدمتگزار اوغاز را با هم میخوانیم:
دختر بابا
براتعلي خدمتگزار در دوران نوجواني، مادرش سخت مريض شده بود و او را هر روز پشت مي كرد و به درمانگاه روستاي اوغاز مي برد و به دليل كسالت زياد مادر علاوه بر درس، كارهاي خانه را خودش انجام مي داد و اين كارها را بعد از مرگ مادر نيز انجام مي داد و همه ظروف منزل و لباسهاي خود، پدر و برادرانش را خودش مي شست و پدرش مي گفت: اين دختر من است نه پسر بلكه هم در بيرون كار مي كند و هم در منزل.
حلقه بابركت
يكي از دوستان براتعلي به دليل مشكلات مالي و اقتصادي به سختي دچار تنگدستي شده بود و به هر دري مي زد تا مشكل خود را برطرف كند تا اينكه براتعلي از ماجرا خبردار شد و از دوستش خيلي ناراحت شد كه چرا او را در جريان احتياج خود نگذاشته است و فورا حلقه نامزدي خود را فروخت و همه ي پولش را به دوستش داد تا مشكل خود را حل كند و نايبعلي بعد از شهادت دوستش براتعلي مبلغي را كه براتعلي به او داده بود به همسر و خانواده اش پس داد ولي خانواده شهيد براتعلي خدمتگذار آن را نپذيرفتند.
كلاس درس و ازدواج
در روستاي اوغاز تازه مدرسه راهنمايي مختلط بود و به دليل رعايت نمودن شئونات اسلامي دخترها را از پسرها جدا كرده بودند ولي به علت كمي تعداد دختران براي تشكيل يك كلاس، چندتا از آقا پسرهاي مودب و سربه زير را در كلاس دخترها مي گذاشتند تا با هم درس بخوانند و هم تعداد دانش آموزان كلاس درس به حد نصاب برسد و من و براتعلي در يك كلاس در مقطع راهنمايي با هم درس خوانديم و اين باعث شد كه آشنايي ما به ازدواج بينجامد.
شوخي پدر
براتعلي در هنگام اعزام به جنگ به پدرش سفارش نمود كه مواظب خانم او باشد ولي در انجام امورات شخصي بر او سخت نگيرد، زيرا كه من به او اطمينان كامل دارم و هر جا دلش خواست مي تواند برود و پدر با شوخي مي گفت: پسرم شما به جبهه برو و وظيفه ي خودت را به خوبي انجام بده تا شما برگرديد من خانم شما را كول مي كنم و آن را زمين نمي گذارم تا برگرديد.
عكس يادگاري
يكبار كه براتعلي به مرخصي آمده بود و به همسرش گفت: كه به من الهام شده كه من به شهادت مي رسم و اين بار كه برگردم به شهادت مي رسم. لذا پس بيا با هم به شهر برويم و يك عكس يادگاري بگيريم ولي من گفتم شوهر عزيزم شما كه سرباز هستيد و ما نيز وضع مالي خوبي نداريم آيا رواست كه ما براي گرفتن يك عكس از پدرت پول بگيريم و عكس يادگاري بيندازيم ولي شهيد اسرار مي كرد ولي من نرفتم و شهيد براتعلي خدمتگذار در موقع رفتن در شيروان يك عكس گرفته بود و ما در زمان شهادتش همان عكس را از عكاسی گرفتيم و در مراسم تشييع استفاده كرديم.
خودم برمي گردم
براتعلي در زمان مجروحيت خود در بيمارستان اهواز به دوستانش و پرستاران سفارش كرده بود كه به هيچ عنوان به خانواده اش به ويژه همسرش خبر مجروحيت او را به آنها ندهند و مي گفت: آب و هوای اهواز در اين فصل (تابستان) خيلي گرم است و آنها تا از روستا بيايند اهواز خيلي سختي مي كشند و ان شاءالله كه حالم خوب شد خودم به شهر و روستايم بر مي گردم و آنها را ملاقات مي كنم ولي ديگر از عمرش وقت كمي مانده بود و به ديار يار شتافت و تنها جسمش به وطن و نزد خانواده رسيد.
خبر شهادت
من در روستاي اوغاز بودم كه دوستش آمد منزل ما و گفت: كه برادرشوهر شما به شهادت رسيده است ولي من مي دانستم كه او به جنگ نرفته است و ما به مشهد رفتيم و به خانه برادرش رفتيم و آنجا به من گفتند كه براتعلي در بيمارستان بستري است ولي مجروح شده است و من چون زياد اسرار كردم كه چرا من را به بيمارستان نمي بريد تا او را ببينم و به من مي گفتند: براتعلي شهيد شده است و من خيلي ناراحت شدم تا شب گريه كردم و تا صبح برايش قرآن خواندم.