خاطرات شهيد سيد حسن فاطمي
چهارشنبه, ۰۹ آبان ۱۴۰۳ ساعت ۱۲:۴۶
خواهر شهید «سيد حسن فاطمی» از خاطرات برادر شهیدش میگوید: هميشه شعار راه قدس از كربلا مي گذرد را سرلوحه ي كار خود قرار داده بود و مي گفت: ابتدا بايد كشور خود را از دست دشمن متجاوز درآوريم و در كربلا به هم برسيم و به قدس مي رويم تا مردم فلسطين را از دست اسرائيل متجاوز نجات دهيم و هيچ مسلماني را زير ظلم و ستم نبينيم.

به گزارش نوید شاهد خراسان شمالی، شهید« سید حسن فاطمی» پنجم آذر ماه 1335، در روستای بلقان علیا از توابع شهرستان شیروان به دنیا آمد. پدرش سید محمد رضا و مادرش زرپری نام داشت. خواندن و نوشتن نمیدانست. بنا بود. سال 1360 ازدواج کرد. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم فروردین 1362، با سمت آرپی چی زن در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت ها در منطقه بر جا ماند و پس از تفحص، در بهشت حمزه روستای زیارت تابعه زادگاهش به خاک سپرده شد.

راه قدس

 

فرازهايي از زندگي نامه ي شهيد سيد حسن فاطمي را با هم میخوانیم:

شهيد «سيد حسن فاطمي» در خانواده اي مذهبي و متدين به دنيا آمد با توجه به وضعيت بد اقتصادي خانواده نتوانست به تحصيل ادامه دهد و براي كار راهي تهران شد تا جايي كه در كار بنايي مهارت زيادي يافت و دو مسجد امام حسن مجتبي (ع) و مسلم بن عقيل شيروان را بنا نهاد، شهيد فاطمي فردي مهربان و صله رحم را به جا مي آورد و به نماز اول وقت و مناسبتهاي مذهبي بسيار اهميت مي داد و رعايت حجاب و شئونات اسلامي و نماز را به خواهرانش نصيحت مي كرد و رفتن به جبهه را وظيفه شرعي براي همه مي دانست و به برادرش هميشه سفارش مي كرد. 

حرف مردم

سيد حسن در زمان كودكي آنقدر بچه مودب و منظم و خوش اخلاقي بود و به همه احترام مي گذاشت كه ضربالمثل كردي مصداق او بود « برخي رند له ارما كه معلوم است» يعني بره خوب جلوي مادرش معلوم مي شود كه اين ضريالمثل را همه در مورد او مي گفتند.

 سهم رمضان

فردي به نام رمضان در روستا بود كه از لحاظ مادي موقعيت بسيار پائيني داشت و زندگي او به سختي مي گذشت و سيد حسن هر موقع كه از تهران به روستا برمي گشت جلوي او مي گرفت و مي گفت هر چقدر كه كار كردي بايد 10 درصد از آن را به من بدهي و سيد حسن فاطمي با لبخند آن مقدار را كه او تعيين كرده بود به ايشان مي داد و اين كار براي رمضان به صورت يك عادت درآمده بود و سيد حسن از اين كار بسيار خوشحال مي شد و خدا را شكر مي كرد و هر موقع كه از تهران برمي گشت ابتدا سهم او را پرداخت مي كرد و بعد به منزل مي رفت.

 تشويق به تظاهرات

من و سيد حسن درروزهاي قبل از 22 بهمن 57 در تهران بوديم و با وجوديكه حكومت نظامي اعلام شده بود سيد حسن همه ي كساني كه با هم به تهران رفته بودند تشويق مي كرد كه در تظاهرات شركت كنند و شبها به خيابان مي رفتيم و با آتش زدن لاستيك ها و فعاليتهاي از اين قبيل به همراه مردم به پادگانهاي حكومت شاه حمله ور مي شديم و آنجا را به همراه مردم تهران به تصرف خود درآوردند تا اينكه انقلاب به پيروزي رسيد.

راه قدس

سيد حسن هميشه شعار راه قدس از كربلا مي گذرد را سرلوحه ي كار خود قرار داده بود و مي گفت: ابتدا بايد كشور خود را از دست دشمن متجاوز درآوريم و در كربلا به هم برسيم و به قدس  برويم تا مردم فلسطين را ا ز دست اسرائيل متجاوز نجات دهيم و هيچ مسلماني را زير ظلم و ستم نبينيم.

 حضور در مسجد

سيد حسن جزء هيات امنا مسجد امام حسن مجتبي (ع) بود و هميشه تلاش مي كرد تا مراسم محرم به صورت كامل اجرا شود و از ابتداي محرم تا پايان در مسجد فعاليت مي كرد و خودش مبالغ كمك مردم را جمع آوري مي كرد.

 

شجاعت

دوستان سيد حسن گفتند كه در حدود ظهر بود كه دشمن پاتك سنگيني زد و سيد حسن آستين لباسش را بالا زد و به همراه شهيد حجي نجاتي كه كمك گرينف بود با گفتن يا امام زمان (عج) به خط دشمن زد و شجاعت عجيبي از خود نشان داد و تا جايي كه هر دو شهيد بعد از 14 سال لاله وارانه به آغوش خانواده برگشتند.

خبر شهادت

يك روز كه از سر كار آمدم به منزل،از بنياد شهيد يك ساك آوردند و گفتند كه اين وسايل برادر شماست و گفتند احتمالا برادرتان به اسارت درآمده و خيلي ناراحت شدم و از همرزمانش سوال كردم گفتند دشمن پاتك زده بود و معلوم نيست كه شهيد شده است يا به اسارت درآمده و در جستجوي برادر به تصاويري كه از تلويزيون عراق پخش مي شد مراجعه كرديم تا شايد برادرمان را ببينيم ولي دوستش به نام شيرمحمد نادري گفت كه برادرتان به شهادت رسيده خودم ديدم ، دنبالش نگرديد.

راوی: سید محمد فاطمی(برادر شهید)

 رويا

قبل از شهادت برادرم يكبار خواب ديدم كه برادرم با لباس بسيجي در پشت بام ايستاده و گفت خواهرم چرا ناراحت هستيد و زياد غمگين هستيد و گفتم برادرجان من اصلا ناراحت نيستم و در اين حين كه صحبت  مي كرديم از خواب بيدار شدم و او را نديدم و تا شهادتش هرگز برادرم را نديدم.

 خبر شهادت

من در روستا بودم كه همسرم خبر فرستاد كه به شهر بيایم و من از اين خبر بسيار تعجب كردم و زماني كه به منزل آمدم همسرم يك عكس كه ريش داشته باشد از برادرم را خواست و من شك كردم و از او بسيار سوال كردم و در نهايت ايشان گفت كه برادر به شهادت رسيده و خيلي ناراحت شدم و در نهايت آن را تقدير خداوند متعال دانستم هر چه خداوند بخواهد همان مي شود.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده