مروری بر زندگی‌نامه شهید «محمد حسین عسگرزاده»
شنبه, ۳۰ تير ۱۴۰۳ ساعت ۰۹:۴۶
شهید «عسگرزاده» به علت احساس ضرورت حضور در جبهه ها، در سال دوم تربیت معلم ترک تحصیل کرد. خدمت نظام را در سپاه پاسداران در منطقه کردستان گذراند و به دلیل ایمان و عشق زیاد به امام «ره» و انقلاب، از سوی سپاه پاسداران دعوت به استخدام و به دنبال آن رهسپار جبهه های نبرد حق علیه باطل شد.

به گزارش نوید شاهد خراسان شمالی، شهید «محمدحسین عسگرزاده» در هفتم مرداد ماه ۱۳۴۰، در شهر گرمه  متولد شد. پدرش ایوب و مادرش نزاکت نام داشت. دانشجوی دوره کاردانی در رشته تربیت معلم بود. سال 1362 ازدواج کرد. به عنوان پاسدار در جبهه حضور یافت. بیست و چهارم فروردین 1362، با سمت دیده بان در فکه توسط نیروهای عراقی به شهادت رسید. تاکنون اثری از پیکرش به دست نیامده است.

مروری بر زندگینامه شهید« محمد حسین عسگر زاده»

 زندگینامه شهید «محمد حسین عسگرزاده» را با هم میخوانیم:

در دوره خردسالى نماز و قرآن را نزد پدر آموخت. تحصیلات ابتدایى و راهنمایی را در شهر گرمه به اتمام رساند. به مدرسه و تحصیل علاقه فراوان داشت. تکالیف مدرسه را با عشق و علاقه انجام مى‌‏داد. در اوقات بیکارى در امور کشاورزى و دامپرورى به خانواده کمک مى‌‏کرد. سپس براى گذراندن دوره دبیرستان به مشهد رفت و در سال ۱۳۵۹ موفّق به اخذ دیپلم شد. از دوران نوجوانى به علّت جو مذهبى خانواده، تغییر و تحوّل در ایشان احساس مى‌‏شد.

فعالیت های شهید عسگرزاده

چون مداح اهل بیت بود، بیشتر به مطالعه آثار مذهبى، کتاب‌هاى اشعار مداحى به خصوص کتاب‌هاى اخلاقى شهید دستغیب می‌‏پرداخت. در بیرون از منزل در بسیج فعالیّت چشمگیر داشت و با سپاه پاسداران در گشت‌های شبانه همکارى مى‌‏کرد. همچنین به علّت فعالیت زیاد و اخلاق حسنه از محبوبیت خاصى برخوردار بود. از طریق کنکور وارد تربیت معلم مشهد شد و حدود یک‏سال در آنجا به تحصیل مشغول بود. فردى فوق‌‏العاده فعال و پرتلاش بود و از مؤثرترین بنیان‌‏گذاران انجمن اسلامى و بسیج تربیت معلم مشهد به شمار مى‌‏رفت.

همزمان با تحصیل در تربیت معلم، به مدت یک سال در کردستان - آن هنگام که گروهک‌هاى ملحد و منافق بر آن منطقه حاکمیت داشتند - مشغول خدمت بود و با تلاش و توان فوق‌‏العاده و ایثار تمام، در جبهه‌‏هاى کردستان از جمهورى اسلامى دفاع کرد و به تنهایى درگیری‌هاى زیادى با دموکرات‏‌ها و دیگر گروهک‌ها داشت.

وقتى از جبهه باز می‌‏گشت در اکثر مراسم و برنامه‌‏هاى مذهبى شرکت می‌‏کرد و یکى از مخالفین جریان‌هاى منافق و لیبرال بود و در افشاى مواضع آنها و نیز لو دادن منافقین کوشش زیادى کرد. به همین دلایل نیروى شناخته شده‌‏اى در مبارزه علیه کفر و نفاق در صحنه هاى مختلف بود. به طورى که در زمان حاکمیت بنى ‏صدر و به علت دفاع از سنگر انقلاب و دولت مکتبى - شهید رجایى - در صحن مطهر على بن موسى الرضا (ع) توسط دار و دسته چماق‏داران مورد ضرب و شتم قرار گرفت که شدت آن به اندازه‌‏اى بود که ساعت‌ها در حال اغما و بی‌هوشى به سر برد. شهید عسگرزاده به علت احساس ضرورت حضور در جبهه‌‏ها، در سال دو‌م تربیت معلّم ترک تحصیل کرد.

خدمت نظام را در سپاه پاسداران در منطقه کردستان گذراند و به دلیل ایمان و عشق زیاد به امام (ره) و انقلاب، از سوى سپاه پاسداران دعوت به استخدام شد و به دنبال آن رهسپار جبهه‌هاى نبرد حق علیه باطل شد. در عملیات رمضان در گردان سیف ‏اللّه به خدمت مشغول و در شکستن خط دشمن جزء اولین افراد بود که در همانجا از چندین ناحیه مورد اصابت ترکش نارنجک قرار گرفت و مجروح شد. پس از بهبودى به جبهه بازگشت و در گردان ولى ‏اللّه مدتى در جبهه‌‏هاى جنوب مشغول خدمت شد و بعد از مدتى به جبهه غرب رهسپار شد.

حالات روحانی و عرفانی شهید

در سومار هم بر اثر فرود آمدن گلوله خمپاره روى سنگر، از ناحیه کمر به شدت آسیب دید که منجر به شکستگى و جابه‌جایى یکى از مهره‌‏ها و آسیب به نخاع شد. او با وجود اینکه بهبودى پیدا نکرده بود. به جبهه باز گشت و در عملیات والفجر مقدّماتى و در والفجر ۱ عاشقانه جنگید و کوشش کرد تا رضاى خدا را کسب کند. در جبهه حالات روحانى و عرفانى خاصى داشت گویى بارقه‌ایی از نور الهى در روح و روان او متجلى گشته و او را از خود بی‏خود کرده بود.

تحمل دورى از دیار عاشقان را نداشت

آتش عشق اش چنان شدید بود که با وجود درد شدید در ناحیه کمر و شکستگى مهره و آسیب نخاعی و مخالفت مسئولان از شرکت وى در عملیات، باز دلش طاقت نیاورد و قدرت تحمل دورى از دیار عاشقان را نداشت. در تمام مدّت فکر و ذکرش شهادت و نگریستن به وجه اللَّه بود.

حضور امام زمان«عج» در جبهه

شهید «محمّدحسین عسگرزاده» می‌گوید: «در قرارگاه هر شب دعاى توسل را در جایى دور از قرارگاه و ساکت کنار رود کارون اجرا می‌کردیم. سعادت نصیب من شد که در این مجالس نوحه‌‏اى بخوانم. در یکى از شب‌ها بود که رفته بودیم داخل یک گودال و مشغول خواندن دعاى توسل بودیم، به قسمت توسل به امام زمان(عج) که رسیدیم برادران یا مهدى ادرکنى می‌‏گفتند و همگى سینه می‌‏زدند و یک شور و حال دیگر بر جلسه حکم فرما بود. تا اینکه یکى از برادران پاسدار با بلندگو داد زد که آقا آمد و در مجلس ما شرکت کرد. در همان لحظه وقتى من از پایین گودال به بالا نگاه کردم، فردى را با لباس سیاه دیدم که به طرف ما می‌‏آمد و دستش را نیز بلند می‌‏کرد و تکان می‌‏داد. وقتى این برنامه را دیدم بدون تأمل حرکت کردیم، ولى وقتى رسیدیم آنجا کسى نبود. بعد از این کار تمام برادران در بیابان سرگردان بودند و داد می‌‏زدند مهدى بیا، آقا بیا، زمزمه کردند و ناله می‌‏زدند و دنبال فرمانده‏شان می‌‏گشتند. بالأخره در آن شب عده‌‏اى از برادران آقا را همراه با حضرت زهرا (س)، عده‌‏اى نیز امام حسین (ع) و حضرت زهرا (س) دیده بودند و این عادى‌‏ترین شکل حضور امام زمان (عج) در جبهه‏‌ها است.»

محمّد حسین به ازدواج، چون سایر مسائل از دید مذهبى نگاه می‌‏کرد و به مصداق حدیث: «ازدواج نصف دین را حفظ می‌‏کند.» تصمیم به ازدواج گرفت. او در بیست سالگى با خانم معصومه ذاکرجزئى ازدواج کرد که مدّت زندگى مشترکشان چهار روز بود. از ایشان فرزندى به یادگار نمانده است. در فاصله بین والفجر مقدّماتى و والفجر ۱ که بیشتر از ده روز نبود، ایشان به مرخصّى آمد و شرایط دامادیش را فراهم کرد و همسرش را به عقد خود در آورد. مراسم در کمال سادگى برگزار شد و برادر شهید عقد نامه را نوشت و خطبه عقد نیز توسط مرحوم حاج میرزا جواد آقاى تهرانى قرائت شد و ایشان یک نسخه کتاب دست‏ نویس خطّى را به شهید هدیه دادند.

در والفجر ۱ بعد از شکستن خاکریز عراق، تنها کسى بود که پشت خاکریز رفت و آمد می‌‏کرد، آتش شدید و سنگین توپ‌ها، خمپاره‏‌ها و کالیبر ۵۰ دشمن به بچّه‏‌ها فرصت سر، بلند کردن را نمی‌‏داد، امّا محمدحسین دائم از این سر گردان، به آن سر در حرکت بود و نیرو‌ها را به سوى اهداف هدایت می‌‏کرد. وقتى که عده‏‌اى از نیرو‌ها در محاصره قرار گرفته بودند، به تنهایى به سوى آنها رفت و در حالى که هیچ کس انتظارش را نداشت، نیرو‌ها را از محاصره در آورد و با چهل اسیر برگشت.

شهادتش موجب تحول بازماندگان

محمّدحسین در عملیّات والفجر ۱ در ساعت هشت صبح در بیست و چهارم فروردین ۱۳۶۲ بر اثر اصابت تیر کالیبر ۵۰ دشمن به پهلوى راستش به شهادت رسید و پیکر پاکش در جبهه‌‏هاى گرم خوزستان جا ماند. شهید در وصیت‏نامه‌‏اش از خداوند می‌‏خواهد که شهادت او را باعث ایجاد یک تحول قرار دهد و واقعاً نیز چنین شد. شهادت ایشان چنان تحوّلى در محل زندگى و در بین دوستان ایجاد کرد که انتظار نمى رفت.

در فرازی از وصیّت‏نامه ‏اش می‌‏نویسد: «خدایا! شهادتم را باعث ایجاد یک تحرّک و تحوّل در محل زندگیم قرار بده. تا حال که زنده بودم فرد مفیدى نبودم، شاید مرگ من هر چند ناچیز مؤثر باشد. بعد از شهادتم جنازه من به مشهد مقدّس منتقل شود و بعد از تشییع در مشهد مقدس و طواف در مرقد حضرت رضا (ع) که تیپ خدمتى من به اسم این امام عزیز است - به زادگاهم گرمه منتقل شود و بعد از تشییع در گورستان آنجا به خاک سپرده شود. از برادران عزیز دانشجوى تربیت معلّم می‌‏خواهم که راه شهیدان تربیت معلّم را به خوبى ادامه دهند و تقواى الهى را پیشه خود کنند و معلّمى خوب و متعّهد و پیامبروار براى جامعه اسلامى باشند و از خداوند بزرگ سلامتى و طول عمر براى رهبر عزیز - امام خمینى و پیروزى براى اسلام و مسلمین و نصرت براى رزمندگان و سعادت و سلامت براى امّت شهیدپرور را خواهانم.

 

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده