شهید به سوی الله پرواز میکند
به گزارش نوید شاهد خراسان شمالی، شهید «ابوالفضل خادمی» سی ام شهریور 1351، در شهرستان بجنورد به دنیا آمد. پدرش جعفر و مادرش ایران نام داشت. دانش آموز اول راهنمایی بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم اسفند 1366، با سمت تک تیرانداز در ماووت عراق بر اثر عوارض ناشی از مصدومیت شیمیایی به شهادت رسید. پیکر وی را در گلزار شهدای انصار الحسین زادگاهش به خاک سپردند.
وصیتنامه شهید «ابوالفضل خادمی» را با هم میخوانیم:
بسم رب الشهداء و الصديقين
«و لا تحسبن الذين قتلوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون »
«كسانى را كه در راه خدا كشته شده اند مرده مپنداريد بلكه آنان زندهگانند و نزد خدايشان روزى مى خورند »
با درود سلام بر منجى عالم بشريت مهدى موعود و با سلام و درود بر نائب بر حق ايشان امام امت و با سلام و درود بر امت مظلوم و شهيدپرور ايران و با سلام و درود بر شهيدانى كه با خون خويش نهال انقلاب را آبيارى نمودند و درود و سلام به خانواده محترم خودم.
مرا از صداى گلوله مترسانيد. مرا از تهديدات دشمن مترسانيد، مرا از آمريكا كه تا دندان به سلاح مسلح است مترسانيد. چنانچه بنده در عمليات به فيض عظيم شهادت نائل آمدم، براى بنده گريه نكنيد. هيچوقت ناراحت نباشيد كه مثلا چرا فرزندم شهيد شد زيرا شهيد كسى است كه آگاهانه با مردن و فنا شدن خويش محيط را براى ديگران مساعد مى سازد و شهيد كسى است كه به درجه يقين رسيده و پس به سوى الله پرواز نموده و به لقاء الله مى پيوندد و زندگى جديدى را در كنار اولياء خدا آغاز مى كند.
مادرم: گلوله هايى كه از طرف دشمن همچون بارانى سيل آسا در هواى روشن كه درخشندگى اش همچون درخشش نور خورشيد مى باشد که بر من مىبارد را همچون گلها و نارهايى بدانيد كه از روى سر عروس و داماد ريخته مى شود.
مردمی را كه در مراسم تشييع جنازهام شركت مى كنند و گرد هم جمع مى شوند را همچون مراسمى بدانيد كه در جشن و عروسى ام شركت مى كنند. و از اين باب ناراحت نباشيد. و صبرى همچون زينب گونه را در پيش گيريد. آيا زمانى را كه حسين شهيد شد و عيالش به اسارت برده شد را به خاطر داريد. آيا مى دانيد زينب چه كرد، زينب با صبر و تحمل سختيها آبروى يزيديان را برد و طورى نمود كه در طى چندين قرن از صحنه روزگار يزيديان محو شدند.
مادرم: بنده مى دانم كه تو شغل مادريت را به بهترين نحو به پايان رساندى و فرزندى همچون على اكبر تربيت نمودى، و افتخار كن كه چنين فرزندى را به انقلاب تقديم كردى، و ما كسانى هستيم كه جوابگوى هل من ناصر ينصرنى حسينى هستيم اگر چه در كربلاى حسين نبوديم ولى در كربلاى ايران با عمل نشان داديم كه رهرو حسين هستيم.
پدرم از تو مى خواهم كه بعد از من احساس تنهايى نكنى . و سفارش من به ملت ايران اين است كه تا آخرين نفس از اين انقلاب و رهبر ى دفاع كنند. و رهبر جامعه امام خمينى را تنها نگذارند. چنانچه بنده شهيد شدم مرا در معصوم زاده بجنورد بخاك بسپارند و پس از دفن دسته جمعى فاتحه اى بر من بخوانند. از كسانيكه در تشييع جنازه ام شركت مى كنند. و پيكرم را در روى دستهايشان مى گيرند تشكر مى كنم .
كسى كه ناز مرا مى كشيد مادر بود كسى كه حرف مرا مى شنيد مادر بود
كسى كه گنج بدستم سپرد بود پدر كسى كه رنج به پايم كشيد مادر بود
كسى كه شيره جان مى مكيد من بودم كسى كه روح به تن مى دميد مادر بود
كسى كه در دل شب از صداى گريه من سپند و ار زجا مى جهيد مادر بود