شهید غریب
يکشنبه, ۰۶ خرداد ۱۴۰۳ ساعت ۱۴:۳۶
شهید غریب «محمد علی ثریا» در سن 16 سالگی توانست به آرزوی که چندین سال در سر داشت برسد. آرزوی ایشان شرکت در جبهه حق علیه باطل بود که می­خواست کنار دیگر جوانان اسلامی با دشمن بجنگد.

به گزارش نوید شاهد خراسان شمالی، شهید«محمدعلی ثریا» بیست و پنجم تیرماه 1347، در روستای چخماقلو از توابع شهرستان مانه و سملقان به دنیا آمد. پدرش ابوالمعجن و مادرش گوهرنسا نام داشت.خواندن و نوشتن نمیدانست. کشاورز بود. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. چهارم اردیبهشت 1364، در جزیره مجنون عراق به شهادت رسید. پیکرش مدت ها در منطقه بر جا ماند و پس از تفحص، در زادگاهش به خاک سپرده شد.

رسیدن به وصال

بخشی از زندگینامه شهید غریب «محمدعلی ثریا» را با هم میخوانیم:

محمدعلی در خانواده ای متولد شد که پدر و مادر ایشان فردی مذهبی و خیلی با خدا بودند و ایشان پرورش یافته این پدر و مادر بزرگوار و با خدا می باشد که تمامی فرزندان خود را به طور صحیح و اسلامی پرورش می دهند. ایشان هم، در چنین خانواده ای بزرگ شد که به سن رفتن به دبستان رسید ایشان توانستند در حدود دو سال به دبستان برود، به خاطر گرفتاری های مالی خانواده خود که احتیاج به کمک ایشان داشتند شتافت و در کنار پدر و مادر هم دوش ایشان در مزارع و دیگر کارهای کشاورزی کمک میکرد.

محبوب دیگران

این شهید گرامی در مورد اخلاق فردی سر به زیر بود و به بزرگتر از خود احترام می­گذاشت و همه سخن حق ایشان را از جان دل خریدار بودند. ایشان در مو رد انجام دادن کارها فردی بود که در جواب گرفتن چیزی او کلمه «نه» نمیشنید.  افراد روستا از ایشان به اندازه سر سوزنی ناراحتی و کردار ناشایست و حرفی که خلاف دستورات اسلامی باشد نه شنیده اند و نه دیده اند. در تمام مراسم مذهبی که در روستا اجرا میشد نقش فعال داشتند و در تمام مسائل همیشه پیش قدم بودند.

نماز اول وقت

شهید محمد علی خیلی با خدا بودند ایشان در خانواده ای پرورش یافتند که با ایمان هستند و از همان دوران کوچکی به دین اسلام و خدا علاقه داشتند او در کنار پدر نمازرا تکرار می­کرد، و میل داشتند که روزی بتواند نماز بخواند و با خدای خود عبادت کند تا اینکه در سن 9 سالگی که حتی قدرت خواندن درست نماز رانداشت تمام سعی و تلاش خود را می­کرد که بتواند نماز را یاد بگیرد و با شرکت در مسجد، قرآن خواندن را یاد گرفت و نماز خود را همیشه در هر کجا که بودند در اسرع وقت میخواند.

خاطره

ایشان به اندازه ای مظلوم و سر به زیر بود که حرفهای خود و اتفاقات که می دید و یا برایشان اتفاق می افتاد، به هیچ کس نمی­گفت. یک بار در جبهه در یکی از عملیات ها شرکت کرده بود، یک ترکش به گردن ایشان اثابت کرده بود و ایشان را از ناحیه گردن مقداری مجروح شده بود و این موضوع را به کسی نگفته بود، تا اینکه روزی مادرایشان در حال جمع کردن رخت خواب ایشان مقداری خون را در رخت خواب دیدند و از ایشان سوال کردند و جواب دادند که در عملیات ترکش کوچکی بر گردنم خورده است.  

با ظهور انقلاب اسلامی در کشور اسلامی مان ایران با رهبر بزرگ حضرت امام«ره» ،ایشان از همان ابتدای شنیدن نام امام، به امام و راه امام علاقه داشتند، و پس از پیروزی انقلاب بود که حمله ناجوانمردانه کشور عراق به وطن اسلامی شروع شد. حضرت امام دستور بسیج مردمی را دادند، ایشان 13 سال داشتند و نمیتوانستند در بدو انقلاب در بسیج مردمی شرکت کنند، با گذشت چند سال، ایشان در سن 16 سالگی توانستند به آرزوی که چندین سال در سر داشتند برسد آرزوی ایشان شرکت در جبهه حق علیه باطل بود که می­خواست که کنار دیگر جوانان اسلامی با دشمن بجنگد.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده